بعد از مرگ محمدشاه، فرزند ۱۶ ساله او ناصرالدین در تبریز جانشین پدر شد و پس از انتصاب میرزا تقی خان به مقام صدراعظمی، عازم تهران شد و بلافاصله دست به یک سلسله اصلاحات زد. در سال ۱۲۶۶ هجری به فرمان او حشمتالدوله سلطان مراد میرزا مأمور سرکوبی سالار شد و در نزدیکی جوین او را شکست داد و مشهد را تصرف کرد و خود با لقب حسام الدوله به حکومت خراسان منصوب شد. در سال ۱۲۶۷ هجری روزنامه وقایع اتفاقیه نیز در زمان صدارت امیرکبیر در تهران انتشار یافت. در سال ۱۲۶۸ هجری مدرسه دارالفنون افتتاح شد و در همین سال میرزا تقی خان از مقام خود معزول و به حکومت کاشان منصوب شد. طولی نکشید که به دستور شاه در حمام فین کاشان کشته شد. در سال ۱۲۷۰ هجری خیوه به تصرف روسها درآمد. در سال ۱۲۷۱ هجری در زمان حکومت فریدون میرزا فرمانفرما در خراسان والی خوارزم محمد امین خان به خراسان تاخت و تا حدود سرخس پیش آمد، اما در محل آق دربند به دست سپاهیان فریدون میرزا مغلوب و مقتول شد. در زمان سلطنت ناصرالدین شاه، دوست محمد خان تحت نظارت عمال انگلستان حکومت کابل را در دست گرفت و طولی نکشید که عازم فتح هرات شد. در این زمان، عمال انگلیسی با دادن رشوه به متنفذین هرات آنها را با تصمیم امیر کابل موافق کردند. در نتیجه هرات سقوط کرد. به فرمان ناصرالدین شاه، حسامالسلطنه مأمور فتح هرات و سرکوبی دوست محمد خان شد. در سال ۱۲۷۳ هجری هرات را فتح کرد و به نام ناصرالدین شاه خطبه خوانده شد و هر اندازه انگلیسها در انصراف سپاه ایران در کار تصرف آن شهر کوشیدند، مفید واقع نشد. به همین دلیل حکومت هندوستان همان سیاست تهدیدآمیز زمان محمد شاه را تجدید کرد و نیروی دریایی انگلستان در آن سال جزیره خارک و بندر بوشهر را تصرف کرد. میرزا محمد خان قاجار به اتفاق احتشام الدوله حاکم خوزستان مأمور جلوگیری از تجاوزات انگلیسها شد، لیکن توفیقی نیافت و انگلیسها تا اهواز پیشراندند. ناچار به فرمان ناصرالدین شاه، فرخ خان امینالدوله در پاریس به وساطت ناپلئون سوم با سفیر انگلیس به مذاکره پرداخت و در همین سال بین دو دولت ایران و انگلیس عهدنامهای بسته شد که به موجب آن مقرر گردید انگلیسها بنادر و جزایر ایران را تخلیه کنند و دولت ایران نیز سپاه خود را از هرات احضار کند و استقلال افغانستان را به رسمیت بشناسد. در سال ۱۲۷۴ هجری اولین خط تلگراف بین قصر گلستان و باغ لاله زار کشیده شد. پس از عزل امیرکبیر به فرمان ناصرالدین شاه، میرزا آقاخان اعتمادالدوله نوری به مقام صدارت منصوب شد و وی تا سال ۱۲۷۵ هجری در آن مقام بود. بعد از عزل وی خود شاه زمام امور کشور را در دست گرفت. در اواخر سال ۱۲۷۶ هجری حشمتالدوله حمزه میرزا به اتفاق میرزا محمد خان قوام الدوله به فرمان ناصرالدین شاه مأمور سرکوبی ترکمانان شدند که به دلیل بروز اختلاف بین این دو سردار بهسختی از ترکمانان شکست خوردند. در همین سال میرزا محمد خان قاجار سپهسالار به مقام صدارت منصوب شد و بعد از عزل وی میرزا یوسف خان مستوفیالممالک جانشین وی شد. در سال ۱۲۸۴ هجری امتیاز کشیدن خط تلگراف از لندن به تهران از طریق آلمان و روسیه به اداره زیمنس داده شد و در سال بعد زیمنس امتیاز خود را به یک کمپانی انگلیسی مقیم مسکو داد. در سال ۱۲۸۸ هجری میرزا یوسف خان مستوفیالممالک عزل شد و به جای او میرزا حسین خان سپهسالار منصوب شد. در سال ۱۲۸۹ هجری اختلاف بین دو دولت ایران و افغانستان بر سر مسئله تعیین مرزها به دست یک نفر انگلیسی به نام گلداسمید بر طرف شد. در سال ۱۲۹۰ هجری میرزا حسین خان سپهسالار، شاه را برای آشنایی با تمدن مغرب به اروپا برد. شاه بعد از مراجعت از اروپا میرزا حسین خان را از مقام خود برکنار کرد. در همین سال چاپخانهای با حروف عربی و لاتین در تهران تأسیس شد. تا سال ۱۲۹۲ هجری پست در ایران وضع مرتبی نداشت. در این سال دولت یک تن مستشار اتریشی را استخدام کرد که به کمک او پست ایران سروصورتی گرفت. در سال ۱۲۹۴ هجری ضرابخانه جدید در تهران تأسیس شد. در سال ۱۲۹۵ هجری دولت ایران به عضویت اتحادیه پستی بینالمللی درآمد. در سال ۱۲۹۷ هجری اولین کارخانه چراغ گاز در تهران تأسیس شد و در همین سال شیخ عبیدالله از رؤسای کرد درصدد برآمد که کلیه اقوام کردستان را تحت اطاعت خود درآورد. به همین سبب علم طغیان برافراشت، اما به دست حاج میرزا حسین خان سپهسالار و حسن علی خان امیر نظام گروسی سرکوب شد و به دولت عثمانی پناه برد. در سال ۱۲۹۹ هجری سپهسالار امتیاز کشیدن راهآهن را از رشت به تهران و خلیج فارس، همچنین استخراج منابع معدنی را به مدت ۷۰ سال به بارون رویتر که یکی از اتباع انگلستان بود واگذار کرد، اما به دلیل عدم تأمین منافع ملت ایران بهزودی لغو شد. در همین سال بین ایران و روسیه عهدنامهای بسته شد که طبق آن مرز بین دو کشور در حدود دریاچه خزر مشخص گردید، در سال ۱۳۰۰ هجری اولین راهآهن ایران به دست بواتمال فرانسوی به طول هشت هزار و ۷۰۰ متر بین تهران و شهر ری کشیده شد. در سال هجری دولت ایران برای دلجویی از بارون رویتر امتیاز تأسیس بانک شاهی را به مدت ۶۰ سال به او واگذار کرد. در همین سال امین سلطان صدراعظم، ناصرالدین شاه را به اروپا برد. در این سفر شاه انحصار خریدوفروش توتون را به مدت ۵۰ سال به یک شرکت انگلیسی معروف به رژی داد و این شرکت از سال ۱۳۰۸ هجری وارد عمل شد، اما همین امر باعث بروز نهضت جدیدی بین طبقات مردم شد که بهتدریج صورت قیام به خود گرفت و کار به جایی رسید که دو تن از روحانیان صاحب نفوذ به نام حاج میرزا حسن شیرازی و حاج میرزا حسن آشتیانی حکم تحریم استعمال دخانیات را صادر کردند و به همین سبب در سال ۱۳۰۹ هجری امین السلطان ناچار امتیازنامه کمپانی رژی را لغو کرد و برای خساراتی که به شرکت رژی وارد شده بود، در سال ۱۳۱۰ هجری مبلغ ۵۰۰ هزار لیره انگلیسی با بهره شش درصد از بانک شاهی قرض گرفت و این اولین قرضی است که دولت ایران از یک کشور خارجی میگرفت و همین عمل باعث شد که عدهای از اصلاح طلبان به فکر ترمیم خرابیها و اصلاحاتی در روش حکومت افتادند تا جایی که در سال ۱۳۱۳ هجری میرزا رضای کرمانی، ناصرالدین شاه را هنگامی که مشغول زیارت حرم عبدالعظیم بود، از پایی درآورد. مهمترین حوادثی که در دوران سلطنت ناصرالدین شاه در سایر کشورهای جهان آن روز به وقوع پیوست، به شرح زیر است:
آسیا
برمه: جنگهای بین برمه و بریتانیا در همین زمان تکرار گردید (سالهای ۱۸۵۲ و ۱۸۵۵ م.) که به شکست برمه منجر شد و در سال ۱۸۵۵ م. برمه ضمیمه هندوستان شد. تایلند: پادشاه تایلند در این زمان رامای سوم است (۱۸۲۴ – ۱۸۵۱ م.) جانشین وی رامای چهارم است (۱۸۵۱ – ۱۸۶۸ م.) پادشاهی روشنفکر و مدبر و کاردان و پیشگام در اصلاحات دینی بود. برای اصلاحات اداری از صاحب نظران خارجی استفاده کرد و در تجدید روابط تایلند با کشورهای بزرگ اروپا از جمله انگلستان و فرانسه کوشید. در سال ۱۸۶۷ م. قسمتی از کامبوج را بهعنوان تحتالحمایه به فرانسه واگذاشت. بعد از وی پسرش رامای پنجم به سلطنت نشست (۱۸۶۸ – ۱۹۱۰ م.) به فرمان وی بردگی لغو شد و او هم خود را صرف بسط و توسعه آموزشوپرورش و امور اقتصادی کرد. چین: در چین سلسله چینگ (منچو) سلطنت میکرد (۱۶۴۴ – ۱۹۱۲ م.) مداخلات اروپاییها باعث تضعیف سلسله چینگ گردید. شورش تاپینگ (۱۸۵۰ – ۱۸۶۵ م.) که هدفش منقرض کردن این سلسله بود، قسمت زیادی از نواحی چین جنوبی را ویران کرد و در همین زمان دومین جنگ چین با انگلستان شروع شد (۱۸۵۶ – ۱۸۶۰ م.) که دولت فرانسه نیز در آن شرکت داشت. نتیجه آن شد که بندرتین تسین نیز بر روی بازرگانان کشورهای خارجی گشوده شد. از این به بعد چین امپراتوری بسیار ضعیفی شد که دول بزرگ اروپا به سهولت اهداف خود را بر آن تحمیل میکردند. اولین جنگ چین و ژاپن از سال ۱۸۴۱ – ۱۸۹۵ م. مقارن با آخرین سال سلطنت ناصرالدین شاه به شکست چین منجر شد. چین، فرمز را از دست داد و شبهجزیره کره استقلال یافت. ژاپن: در سال ۱۸۶۷ م. شوگون وقت استعفا کرد و در سال ۱۸۶۸ امپراتور موتسوهیتو که طفلی بیش نبود به امپراتوری بازگشت. در سال ۱۸۹۴ م. اولین جنگ چین و ژاپن شروع شد. همانطور که در حوادث چین گفته شد، در نتیجه این جنگ، فرمز و شبه جزیره لیائو تونگ به تصرف ژاپن درآمد. پایتخت از کیوتو به توکیو منتقل گردید. بدین گونه دوره معروف به بازگشت میجی آغاز گردید. میجی عنوان دوره امپراتوری موتسوهیتو است. مقصود از بازگشت سال ۱۸۶۸ م. یا بازگشت میجی، انقلابی در دستگاه دولتی ژاپن است که رژیم شوگونی را که قرنها بر ژاپن حکمفرما بود برانداخت و قدرت مطلق را به دست امپراتور داد. عثمانی: یکی از حوادث مهم دوران سلطنت سلطان عبدالمجید اول (۱۸۳۹ – ۱۸۶۱ م.) شورش دروزیه و قتل عام فرانسویان در سال ۱۸۶۰ م. است که همین مسئله منجر به مداخله دولتهای اروپایی در سوریه و سرکوبی شورشیان شد. بعد از سلطان عبدالمجید سلطنت به برادرش عبدالعزیز (۱۸۶۱ – ۱۸۷۶ م.) رسید که سی و دومین سلطان عثمانی است. در دوران سلطنت وی نفوذ روسیه روز به روز زیادتر میشد تا جایی که سفیر روسیه غالبا نظر خود را به دولت عثمانی تحمیل میکرد. در این زمان اوضاع اقتصادی عثمانی کاملا بحرانی شده بود و دولت قادر به پرداخت وامهایی که از کشورهای اروپایی گرفته بود، نبود. در نتیجه، قسمتی از عایدات دولت عثمانی تحت تسلط دولتهای خارجی درآمد. رومانی و صربستان و مصر عملاً مستقل شدند. مجموعه این اوضاع باعث عدم اعتماد توده مردم شد. در این زمان مدحت پاشا که فردی اصلاح طلب بود، روی کار آمد و او سلطان را وادار به استعفا کرد (۱۸۷۶ م.) و کابینه مدحت پاشا، مراد برادرزاده او را به تخت نشانید؛ اما سلطان مراد نیز به علت عدم تعادل قوای دماغی در همان سال از سلطنت خلع شد و عبدالحمید پسر سلطان عبدالمجید به جای او نشست در دوران سلطنت وی عثمانی گرفتار دو جنگ یکی (۱۸۷۷ – ۱۸۷۸ م.) با روسیه و دیگری در سال ۱۸۷۹ با یونان بود. در جنگ با روسیه عثمانی شکست خورد و پیمان سان استفانو به او تحمیل شد (۱۸۷۸ م.) که سپس در کنگره برلین تغییراتی یافت و در نتیجه امپراتوری عثمانی تجزیه شد. عبدالحمید برای حفظ باقیمانده امپراتوری خود با آلمانها طرح دوستی ریخت و افسران آلمانی، ارتش عثمانی را تجدید سازمان کردند و امتیازاتی در عثمانی به دست آوردند که از جمله آنها کشیدن راهآهن از استانبول به بغداد بود. عربستان سعودی: بعد از مرگ فیصل اول پسرش عبدالله جانشین او شد (۱۲۸۲ ه.ق.) (۱۸۶۵ م.) لیکن توسط برادرش خلع شد و سعود ابن فیصل ابن ترکی به جایش نشست. (۱۲۸۷ ه.ق.) (۱۸۷۰ م.) بعد از درگذشت سعود بار دیگر حکومت کرد (۱۲۹۱ – ۱۳۰۱ ه.ق.) (۱۸۷۴ – ۱۸۸۳ م.) ولی مدت حکومتش دوامی نداشت و حکومت ریاض، دستنشانده خاندان آل رشید گردید و این وضع تا ظهور عبدالعزیز سوم دوام داشت (۱۲۹۳ – ۱۳۷۳ ه.ق.) (۱۸۶۱ – ۱۹۵۳ م.) عمان: فرمانروای این زمان عمان سعید ابن سلطان است (۱۲۲۰ – ۱۲۷۳ ه.ق.) (۱۸۰۵ – ۱۸۵۶ م.) که از بزرگترین فرمانروایان سلسله بوسعید است. دوران سلطنت طولانی وی دوره پررونق کشور مسقط و عمان محسوب میشود. بعد از مرگ وی قلمرو آلبوسعید به دو قسمت که مراکز آنها به ترتیب مسقط و زنگبار بود، تقسیم شد. در سال ۱۳۰۷ هجری (۱۸۹۰ م.) جزایر زنگبار تحتالحمایه انگلستان گردیدند. در آغاز قرن بیستم میلادی که زمزمه توسعه طلبی کشورهای مستعمراتی اروپا از جمله فرانسه و آلمان و روسیه در خلیج فارسی بلند شد، فرمانروای عمان سلطان فصل پنجم بود (۱۸۸۸ – ۱۹۱۳ م.) (۱۳۰۵ – ۱۳۳۱ ه.ق.) در سال ۱۸۹۱ م. با دولت انگلستان قراردادی منعقد کرد که واگذار کردن هر قسمت از قلمرو خود را به هر کشوری به استثنای انگلستان از او سلب میکرد. کامبوج: قسمتی از سرزمین هند و چین واقع در جنوب شرقی آسیا، بین ویتنام، لائوس، تایلند و خلیج تایلند، کامبوج نام دارد. تاریخ کامبوج از قرن اول میلادی شروع میشود. در سال ۱۸۵۴ به علت مزاحمت دولتهای سیام و آنام، شاه کامبوج بهناچار به دولت فرانسه متوسل شد و در سال ۱۸۶۳ م. کامبوج تحتالحمایه فرانسه گردید. کره: انزوای کره تا سال ۱۸۷۶ م. ادامه یافت و در آن سال ژاپن با اعمال زور، یک معاهده تجارتی باکره منعقد کرد و طولی نکشید که کشورهای اروپایی و ممالک متحده امریکای شمالی باکره وارد داد و ستد شدند. هندوستان: فرمانروای تیموریان هند در این زمان بهادر شاه دوم است (۱۲۵۳ – ۱۲۷۴ ه.ق.) (۱۸۳۷ – ۱۸۵۷ م.) که آخرین امپراتور تیموری هند محسوب میشود. امپراتوری، تنها اسم بی مسمایی بود و او در حقیقت مزدور شرکت هند شرقی بود و قلمروش محدود به قلعه کوچکی در دهلی میشد. در سال ۱۲۷۴ هجری (۱۸۵۸ م.) به جرم دست داشتن در شورش هندوستان از مقامش خلع و در نهایت خفت و خواری به رانگون تبعید شد و در همان محل درگذشت. امپراتور واقعی هندوستان در این زمان ویکتوریا است
افریقا
اوگاندا: کشور اوگاندا بیش از ۲۴۳ هزار کیلومترمربع وسعت دارد و در مشرق قسمت مرکزی افریقا در جنوب سودان واقعشده است. اولین اروپاییانی که از اوگاندا دیدن کردند، یکی اسپیک در سال ۱۸۶۲ و دیگری استنلی است. در سال ۱۸۸۸ م. بازرگانان عرب و مسلمانان بومی، مملکتی در آنجا به نام اوگاندا تأسیس کردند که در سال ۱۸۹۰ م. تحت سلطه شرکت افریقای شرقی انگلستان قرار گرفت و در سال ۱۸۹۴ میلادی تحتالحمایه انگلستان گردید.. تانگانیکا: تانگانیکا بیش از ۹۳۷ هزار کیلومترمربع وسعت دارد و در مشرق افریقا است که در سال ۱۸۸۵ میلادی جزو افریقای شرقی آلمان شد. توگولند: کشوری است در مغرب افریقا که بیش از ۸۹ هزار کیلومترمربع وسعت دارد.
از سال ۱۸۸۶ – ۱۹۱۴ م. تحت تسلط آلمان بود. تونس: فرمانروای این زمان تونس بای احمد است که بردهداری را لغو کرد و به یهودیان آزادی داد و جانشین وی محمد است (۱۸۵۵ – ۱۸۵۹ م.) به موجب فرمان عهد الامان سال ۱۸۵۷ م. مساوات همه ساکنان تونس را در مقابل قانون و مالیات و آزادی مذهب و تجارت اعلام نمود. برادرش محمد الصادق در سال ۱۸۶۱ م. یک قانون اساسی را که به تصویب ناپلئون دوم رسانیده بود، به موقع اجرا گذاشت. به موجب این قانون، قوه مجریه در دست بای قرار میگرفت و مقام بای بایستی در خاندان حسین موروثی گردد، اما وخامت اوضاع اقتصادی منجر به شورشهایی گردید که باعث مداخله دولتهای اروپایی شد. در سال ۱۸۶۹ م. یک کمیسیون مالی بینالمللی متشکل از تونس و فرانسه و ایتالیا تشکیل گردید. فرانسه از این اوضاع آشفته استفاده کرد و در سال ۱۸۸۱ م. به تونس لشکرکشید و به اعتراضات شدید دولت عثمانی واقعی ننهاد و محمد الصادق را وادار به امضاء پیمان معروف باردو را کرد که این پیمان امور مالی و سیاسی تونس را در دست فرانسه قرار میداد و در نتیجه این کشور تحتالحمایه فرانسه شد.
حبشه: تا قرن نوزدهم میلادی در حبشه قدرت واقعی در دست فرمانروایان دو مملکت امهرا و تیگره بود که دائما برای تثبیت قدرت خود در جنگ بودند. عاقبت در قرن نوزدهم یکی از سرکردگان حبشه به نام تئودور دوم در سال ۱۸۵۵ – ۱۸۶۸ م. کشور را تحت حکومتی واحد درآورد و زمام امور را به دست گرفت. وی یکی از دشمنان قسمخورده مسلمانان بود و در مدت زمامداری خود کوشش کرد که امور مملکت را اصلاح کند، لیکن نتوانست به این هدف برسد. در نتیجه اهانتی که دولت انگلستان نسبت به وی نمود، در مقابل از خود عکسالعمل نشان داد و به فرمان وی کنسول انگلستان و سایر اتباع آن کشور زندانی شدند که نتیجه این اقدام جنگ سختی بود که بین حبشه و انگلستان درگرفت که منجر به شکست تئودور و خودکشی او گردید. بعد از درگذشت وی یوحنا به سلطنت نشست (۱۸۷۲ – ۱۸۸۹ م.) کشمکش بین حبشه و ایتالیا از همین زمان آغاز میشود. در سال ۱۸۸۵ م. ایتالیا بندر مصوع واقع در بحر احمر را تصرف کرد. یوحنا سپاهیان ایتالیا را شکست داد و آنها عقبنشینی کردند. بعد از وی منلیک دوم در سال ۱۸۸۹ م. به سلطنت نشست.
داهومی: داهومی از کشورهای مرکزی افریقا است که بیش از ۱۱۵ هزار کیلومترمربع وسعت دارد و تا سال ۱۸۹۲ م. مملکت مستقلی بود. بهتدریج تحت نفوذ فرانسویها که با پادشاه آنجا پیمان بازرگانی بسته بودند، درآمد و سرانجام هم توسط نیروی نظامی فرانسویها اشغال شد.
زنگبار: سعید ابن سلطان فرمانروای زنگبار در سال ۱۸۵۶ م. درگذشت و در همین زمان زنگبار از عمان جدا شد. در سال ۱۸۹۰ م. بر اثر موافقت آلمان و فرانسه زنگبار تحتالحمایه انگلستان شد. در مقابل، دولت انگلستان متعهد شد که از ادعای خود نسبت به جزیره ماداگاسکار صرفنظر نماید و همچنین هلیگولاند را به آلمان واگذار کرد. ساحل عاج: کشوری است در مغرب افریقا که بیش از ۳۰۰ هزار کیلومترمربع وسعت دارد. پرتغالیها ابتدا در آنجا مهاجرنشین تأسیس کردند. در سال ۱۸۹۱ میلادی تحتالحمایه فرانسه شد. سنگال: کشور سنگال بیش از ۱۱۹ هزار کیلومترمربع وسعت دارد. در مغرب افریقا کنار اقیانوس اطلس واقع شده است. در سال ۱۸۹۳ م. گروههای مختلف نژادی در این سرزمین زندگی میکردند که مهمترین آنها یکی تکرور و دیگری ولوف نام داشتند. بهاحتمال زیاد، سنگال اولین کشور سیاهان افریقا بود که مورد توجه و هجوم مسلمانان قرار گرفت. عاقبت در سال ۱۸۹۳ م. سلسله تکرور توسط فرانسویها منقرض شد و سنگال ضمیمه افریقای غربی فرانسه گردید. سومالی: سومالی در مشرق افریقا واقع شده است و بیش از ۶۷۸ هزار کیلومترمربع وسعت دارد. جمعیت این سرزمین اکثرا پیرو دین مقدس اسلاماند. سومالی متشکل است از سومالی لند سابق انگلستان و سومالی لند ایتالیا. بیشتر این منطقه را مصریها بعد از سال اشغال کردند. در سال ۱۸۸۴.م. که مصریها به دفاع از محمد ابن احمد ابن عبدالله رفتند، بریتانیاییها جانشین آنها شدند و بهتدریج آنجا را تحتالحمایه خود ساختند. کنگو: از کشورهای افریقای مرکزی است که بیش از دو میلیون کیلومترمربع وسعت دارد. ثروتهای خدادادی این سرزمین توجه لئوپولد اول پادشاه بلژیک را به خود جلب کرد. وی در سال ۱۸۸۵ م. کشور آزاد کنگو را بهعنوان ملک شخصی خود شناخت و کنیا: در سال ۱۸۸۶ م. دو دولت آلمان و انگلستان بر سر مناطق نفوذ خود در کنیا به توافق رسیدند و یک سال بعد یک شرکت انگلیسی، امتیازی در باریکه ساحلی از سلطان زنگبار گرفت که همین شرکت در سال ۱۸۸۸ م. به نام شرکت افریقای شرقی بریتانیا معروف گردید. در سال ۱۸۹۰ م. توافقی قطعی بین آلمان و بریتانیا درباره کنیا حاصل شد و در سال ۱۸۹۵ دولت انگلستان آن را تحتالحمایه خود قرار داد. گابن: درکنگره برلین سال ۱۸۸۵ م. حقوق فرانسه نسبت به سواحل شرقی رود کنگو به رسمیت شناخته شد و بعد از گذشت پنج سال گابن رسما قسمتی از کنگوی فرانسه گردید. مراکش: فرمانروای شرفای مراکش در این زمان محمد ابن عبدالرحمان است (۱۲۷۶ ه.ق.) (۱۸۵۹ م.) که در همان سال دولت اسپانیا به مراکش اعلانجنگ داد و یک سال بعد سپاهیان اسپانیا وارد مراکش شدند که در این گیرودار دولت انگلستان به اسپانیا اجازه نمیدهد که ساحل مراکش یا طنجه را اشغال کند. در سال ۱۸۶۰ م. صلح برقرار شد که به موجب مقررات این پیمان مراکش با توسعه شهر اسپانیایی بسته موافقت کرد و ضمنا پرداخت مبلغی را بهعنوان غرامت تقبل کرد. محمد ابن عبدالرحمان در سال درگذشت. جانشین او حسن اول است (۱۲۹۰ ه.ق.) (۱۸۷۳ – ۱۸۹۴ م.) که دارای ارادهای قوی و خواهان ترقی و عظمت مراکش بود. در دوران فرمانروایی خود هیچ بهانهای برای دخالت اروپاییها در مراکش به دست نداد. در سال ۱۳۱۲ هجری (۱۸۹۴ م.) حسن درگذشت و پسرش عبدالعزیز چهارم که بیش از ۱۴ سال نداشت، به جایش نشست که نیابت سلطنتش به عهده رئیس تشریفات پدرش گذاشته شد. مصر: در سال ۱۲۶۴ هجری (۱۸۴۸ م.) بعد از درگذشت محمد علی پاشا پسرش ابراهیم پاشا فرمان پاشایی مصر را یافت، لیکن مدت فرمانروایی او زودگذر بود و در همان سال درگذشت. ضمنا تذکر این مطلب ضروری است که یادآوری شود بنیانگذار مصر نو محمد علی پاشا است که در مصر مدارسی نه تنها برای تعلیمات نظامی بلکه برای طب و داروسازی و کشاورزی نیز تأسیس کرد، اما متأسفانه بعد از مرگ وی فعالیت بیشتر مراکز مذکور به استثنای تعداد کمی متوقف شد. پسرش عباس اول در دوران زمامداری خود (۱۲۶۴ ه.ق.) (۱۸۴۸ م.) مستشاران خارجی را بیرون کرد و مضافا بر این دستور داد مدارس فرنگی و تمامی مؤسساتی که رنگ اروپایی داشتند تعطیل گردند. جانشین او سعید (۱۲۷۰ ه.ق.) (۱۸۵۴ م.) نیز نظر خوشی نسبت به اروپاییان نداشت فرمانروایی با حسن نیت و مورد توجه و احترام مردم بود. به دستور وی شورایی برای بحث در امور مملکتی تأسیس شد. در همین زمان راهآهن قاهره به سوئز به اتمام رسید. مهمترین حادثه دوران او دادن امتیاز حفر کانال سوئز به فردیناندولسپس مهندس فرانسوی است. استقراض مصر از دول خارجی در همین زمان شروع شد. به سبب اجرای طرحهای عمرانی و کمکهای مالی که به دولت عثمانی کرده بود، ناچار از دولت انگلستان بیش از سه میلیون لیره قرض گرفت که همین امر مقدمهای شد برای گرفتن قروض خانمانبرانداز دیگری در دورههای بعدی. جانشین سعید پاشا، اسماعیل پاشا پسر دوم ابراهیم پاشا است که در سال ۱۲۸۰ هجری (۱۸۶۳ م.) زمام امور مصر را در دست گرفت و در سال ۱۸۶۷ م. پادشاه عثمانی به او عنوان خدیو داد و مضافا بر این مقام او را موروثی کرد که این عمل تقریبا به منزله شناسایی او به سلطنت مصر بود. اسماعیل پاشا برنامههای وسیع اصلاحاتی داشت که قسمتی از آنها را تحقق بخشید. در سال ۱۸۶۹ م. کانال سوئز را با حضور امپراتور اتریش و سایر سران بزرگ کشورهای دنیای آن زمان با تشریفات باشکوهی افتتاح کرد. در نتیجه تجمل پرستی و هزینههایی که صرف طرحهای وسیع او میشد، قروض مصر که در آغاز زمامداری او سه میلیون لیره انگلیسی بود، در سال ۱۸۷۶ م. بالغ بر ۱۰۰ میلیون گردید و چون دیگر هیچ یک از کشورهای اروپایی حاضر به دادن قرض جدید به دولت مصر نبودند، اسماعیل پاشا ناچار شد که در سال ۱۸۷۵ م. سهام مصر را در کانال سوئز به فروش رساند. در نتیجه، عایدات تر عه سوئز تحت نظارت انگلستان و فرانسه قرار گرفت. در سال ۱۸۷۹ م. در نتیجه دخالت انگلستان و فرانسه از مقام خود خلع شد و رهسپار ناپل گردید. سپس عازم قسطنطنیه شد و در همانجا درگذشت. بعد از وی پسرش توفیق پاشا زمام امور را به دست گرفت. در سال ۱۸۸۰ م. نظارت انگلستان و فرانسه را بر اوضاع مالی مصر پذیرفت. این اقدام از طرفی باعث عدم رضایت افسران ارتش شد و از طرف دیگر کشاورزان از پرداخت مالیاتهای سنگین کمرشکن و بیگاری و سربازی که دولت به آنها تحمیل کرده بود، شکایت داشتند که همین موضوع منجر به شورشی شد که پرچم دار آن افسری روستازاده بنام احمد عرابی بود. لیکن شورش توسط انگلستان در سال ۱۸۸۲ م. خاموش شد و عرابی تبعید گردید. این حادثه به انگلستان فرصست داد که رسما مصر را اشغال کند. معذالک مصر تا کمی پس از آغاز جنگ جهانی اول که دولت انگلستان آنجا را رسما تحتالحمایه خود شمرد، ظاهرا تابع دولت عثمانی بود. بعد از وی پسرش عباس حلمی در سال ۱۳۰۹ هجری (۱۸۹۲ م.) جانشین پدر شد و کمی بعد از جلوس بین او و عمال سیاسی انگلستان در مصر اختلافاتی بروز کرد.
اروپا
آلمان: امپراتور آلمان و شاه پروس در این زمان فردریک سوم است (۱۸۳۱ – ۱۸۸۸ م.) در سال ۱۸۴۸ م. در کشور آلمان، انقلاب روی داد. هر چند موقتا فرونشانده شد، لیکن سرانجام حیات سیاسی اروپا را تغییر داد و وحدت آلمان تحقق یافت. در نتیجه کوشش و پشتکار خستگیناپذیر بیسمارک، دست اتریش از آلمان کوتاه شد و در پایان جنگ فرانسه و پروس ویلهلم اول پادشاه پروس (۱۸۶۱ – ۱۸۸۸ م.) در سال ۱۸۷۱ م. بهعنوان امپراتور آلمان اعلام گردید (رایش دوم امپراتوری آلمان ۱۸۷۱ – ۱۹۱۴ م.) بعد از ویلهلم نوه اش ویلهلم دوم در سال ۱۸۸۸ م. به سلطنت نشست (۱۸۸۸ – ۱۹۱۸ م.) در سال ۱۸۹۰ م. بیسمارک را که با سیاست ویلهلم دوم مخالفت میکرد، از مقامش عزل کرد و خود شخصا زمام امور را به دست گرفت. در دوران فرمانروایی او صنایع آلمان توسعه پیدا کرد و از هر حیث رقیب بزرگی برای انگلستان شد.
اتریش: امپراتور این زمان اتریش فردیناند است (۱۸۳۵ – ۱۸۴۸ م.) که به سبب وضع مزاجیش امور مملکت را دیگران بهویژه مترنیخ اداره میکردند. استبداد مترنیخ یکی از عوامل به وجود آمدن انقلاب ۱۸۴۸ م. است. اگرچه فردیناند آزادیهایی به مردم داد، انقلابیان راضی نشدند و فردیناند در ماه مه همان سال فرار کرد. لیکن دستگیر شد و به نفع فرانسوا ژوزف استعفا داد. فرانسوا زمانی قدرت را به دست گرفت (۱۸۴۸ – ۱۹۱۶ م.) که دوران بحرانی انقلابهای ۱۸۴۸ م. آغاز شد. در سال ۱۸۴۹ م. انقلاب مجارستان را فرونشاند. در سال ۱۸۷۹ م. با آلمان اتحادی برقرار کرد که ایتالیا چندی بعد به آن پیوست و تشکیل اتحاد مثلث را دادند. اسپانیا: در کشور اسپانیا سلطنت طلبان ارتجاعی و سلطنت طلبان مشروطهخواه و جمهوری خواهان، همه طالب قدرت بودند، ایزابل دوم در سال ۱۸۶۸ م. و جانشین او آمادئوس در سال ۱۸۷۳ و مجبور به استعفا شدند. برای مدت کوتاهی از سال ۱۸۷۳ – ۱۸۷۴ م. حکومت جمهوری برقرار شد و آنهم دستخوش جنگ تازه شد. در سال ۱۸۷۶ م. آلفونسوی دوازدهم به تخت نشست و در سال ۱۸۸۵ آلفونسوی سیزدهم به جای او نشست. وی اسپانیا را در جنگ اول جهانی بی طرف نگاه داشت. انگلستان: در دوران سلطنت ناصرالدین شاه، در انگلستان ملکه ویکتوریا سلطنت میکرد (۱۸۷۳ – ۱۹۰۱ م.) در سال م. شوهرش درگذشت. وی دستخوش اندوه فراوانی گردید تا جایی که مدت سه سال در انزوا به سر برد، ولی عاقبت بر اثر کوشش دیسرائیلی انزوا را ترک گفته، به زندگی عادی خود ادامه داد. دیسرائیلی و گلادستون دو شخصیت بانفوذ دوران سلطنت او بودند. دوران زمامداری ملکه ویکتوریا یکی از طولانی ترین و برجستهترین ادوار حیات سیاسی و اجتماعی در انگلستان بود. در این دوران مستعمرات انگلستان توسعه یافت و قسمت بزرگی از خاک هندوستان به تصرف انگلستان درآمد. ایتالیا: در سال ۱۸۶۱ م. ویکتور امانوئل دوم به سلطنت رسید، لیکن هنوز ونسی و رم از تصرف ایتالیا خارج بود. پایتخت ایتالیا فلورانس بود. در جنگ اتریش و پروس در سنال ۱۸۶۶ م. ایتالیا به طرفداری پروس وارد جنگ شد، ونس را به دست آورد ورم را در سال ۱۸۷۰ م. تصرف کرد. در سال ۱۸۷۸ م. صربستان و رومانی در نتیجه انعقاد معاهده برلین به استقلال نایل آمدند و بلغارستان نیز در نتیجه همان عهدنامه به خود مختاری رسید. جانشین ویکتور امانوئل دوم، اومبرتوی اول است (۱۸۷۸ – ۱۹۰۰ م.). یادآوری این نکته ضروری است که به کوشش ویکتور امانوئل دوم و کاوور و گاریبالدی وحدت ایتالیا جامه عمل پوشید. باواریا: شاه باواریا لوئی اول است (۱۸۲۵ – ۱۸۴۸ م.) مردی آراسته و آزادمنش بود. به همین علت زمانی که زمام امور را در دست گرفت، مردم از او انتظارات زیادی داشتند اما گذشت زمان امید و انتظار آنها را به یأس مبدل کرد و طولی نکشید که مورد تنفر جامعه قرار گرفت. در جنگی که بین پروس و اتریش به وقوع پیوست، از اتریش طرفداری کرد و در جنگی که در سال ۱۸۷۰ م. بین فرانسه و پروس رویداد از پروس حمایت کرد و در سال ۱۸۷۱ م. یعنی زمانی که آلمان وحدت یافت به آن ملحق شد. در سال ۱۸۸۶ م. بهکلی مشاعر خود را از دست داد و کارش به آنجا رسید که او را در کاخش زندانی کردند و سرانجام خود را در آب غرق نمود و برادرش اوتوی اول به جایش نشست (۱۸۸۶ – ۱۹۱۳ م.) که اوتو هم به سرنوشت برادر خود گرفتارشده مشاعر خود را از دست داد. بلژیک: شاه بلژیک لئوپولد اول است (۱۸۳۱ – ۱۸۶۵ م.) به سبب روابط خانوادگی زیادی که با کشورهای اروپایی داشت به عمو جان اروپا معروف بود. جانشین وی پسرش لئوپولد دوم است (۱۸۶۵ – ۱۹۰۹ م.). بلغارستان: در سال ۱۸۷۶ م. در بلغارستان شورشی به رهبری ستامبولوف علیه دولت عثمانی به وقوع پیوست که با شدت هر چه تمامتری از طرف سپاهیان عثمانی سرکوب گردید و همین امریکی از علل جنگ (۱۸۷۷ – ۱۸۷۸ م.) بین روسیه و عثمانی گردید. به موجب عهدنامه سن استفانو سال ۱۸۷۸ م. بلغارستان بزرگ به صورت امیرنشینی که دارای خود مختاری و مشتمل بر قسمت بزرگی از مقدونیه بود، درآمد. الکساندر با تنبرگی امیر بلغارستان با حمایت دولت روسیه انتخاب شد (۱۸۷۹ – ۱۸۸۶ م.) و تحت نظر ترکهای عثمانی حکومت میکرد. در سال ۱۸۸۵ م. روملیای شرقی را ضمیمه بلغارستان کرد که عمل وی باعث دشمنی روسیه شد و سرانجام به وسیله طرفداران روسیه خلع گردید. جانشین وی در سال ۱۸۸۷ میلادی فردیناند شد. پرتغالی: پادشاه پرتغال در این زمان لوئی اول است (۱۸۶۱ – ۱۸۸۹ م.) در دوران سلطنت وی خریدوفروش برده در مستعمرات پرتغال ممنوع شد. بعد از وی پسرش شارل اول جانشین پدر گردید (۱۸۸۹ – ۱۹۰۸ م.) وی در زمانی زمام امور کشور را به دست گرفت که اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی پرتغال با نابسامانیهایی مواجه شده بود و در سال ۱۸۹۰ م. دولت انگلستان طی ارسال یادداشتی از پرتغال خواست که به بسط و توسعه نفوذ خود در موزامبیک و آنگولا پایان دهد. دولت پرتغال هم به علت نارساییهای داخلی تسلیم درخواست انگلستان شد. پروس: انقلاب مارس ۱۸۴۸ آزادیخواهان را، فردریک ویلهلم چهارم فرونشاند. در سال ۱۸۶۱ م. ویلهلم اول به سلطنت رسید. وی حکومت را به بیسمارک سپرد و او عظمت پروس را عملی ساخت و دست اتریش را از آلمان کوتاه کرد و کشورهای آلمان را تحت تفوق پروس متحد ساخت و این برنامه را با ایجاد سه جنگ عمده انجام داد که سرانجام منجر به تشکیل امپراتوری آلمان در سال ۱۸۷۱ م. شد و اتحاد مثلث در سال ۱۸۸۲ م. بین کشورهای، آلمان و اتریش و ایتالیا به وجود آمد. در برابر اتحاد مثلث بر اثر نزدیک شدن فرانسه و روسیه در سال ۱۸۹۴ م. اتفاق مثلث به وجود آمد که مقارن با آخرین سالهای سلطنت ناصرالدین شاه است. دانمارک: پادشاه دانمارک در این زمان کریستیان هشتم است (۱۸۳۹ – ۱۸۴۸ م.) بعد از وی پسرش فردریک هفتم به سلطنت نشست (۱۸۴۸-۱۸۶۲ م) در دوران سلطنت وی مسئله پر ماجرایی. شلسویک و هولشتاین ادامه داشت. استمرار ادعاهایش نسبت به شلسویک منجر به عهدنامه سال ۱۸۵۰ م. برلین شد. در سال ۱۸۶۳ م. بر اثر طرح قانون اساسی مشترکی بین شلسویک و دانمارک باعث آزردگی آلمانها شد. جانشین فردریک کریستیان نهم است که در سال ۱۸۶۳ م. به سلطنت نشست. در کنفرانس سال ۱۸۵۲ م؛ که در لندن تشکیل شد، او به فرمانفرمایی شلسویک -هولشتاین شناخته شد. لیکن در سال ۱۸۶۳ م. شلسویک را ضمیمه قلمرو دانمارک کرد که همین مسئله باعث برافروختن آتش جنگ بین پروس و اتریش ازیکطرف و دانمارک از طرف دیگر در سال ۱۸۶۴ م. شد. در نتیجه کریستیان شلسویک و هولشتاین را از دست داد. روسیه: در دوران سلطنت ناصرالدین شاه در روسیه نیکولای اول سلطنت میکرد (۱۸۲۵ – ۱۸۵۵ م.) که با استبداد کامل حکومت کرد و برای استقرار سلطه خود به تفتیش افکار پرداخت. شورش سال ۱۸۳۰ م. لهستان را سرکوب کرد و قانون اساسی لهستان را ملغی نمود. توسعه طلبی وی سبب شعلهور شدن جنگ کریمه (۱۸۵۴ – ۱۸۵۶ م.) گردید بدین معنی که روسیه را وارد جنگ با ترکیه، فرانسه، انگلیس و پیهمون کرد که به محاصره سباستویول و عهدنامه پاریس خاتمه یافت. بعد از مرگ وی پسرش الکساندر دوم (الکساندر نیکولاویچ) به سلطنت نشست (۱۸۵۵ – ۱۸۸۱ م.) او فردی اصلاح طلب و آزادیخواه بود. در سال ۱۸۶۱ بردگی را لغو کرد، انجمنهای محلی را تأسیس کرد ولیکن این اصلاحات افراطیها را راضی نساخت و متاسفانه در مقابل این اصلاحات تروریسم و نهیلیسم قوت گرفت و سرانجام منجر به کشته شدن الکساندر گردید. جنگ کریمه (۱۸۷۷ – ۱۸۷۸ م.) در همین زمان پایان یافت. بعد از قتل او پسرش الکساندر سوم به سلطنت نشست (۱۸۸۱ – ۱۸۹۴ م) (مقارن با سالهای آخر سلطنت ناصرالدین شاه) مردی متعصب و به تمام معنی مرتجع بود. پایه های حکومت استبدادی و مطلقه خود را با دادن امتیازات فراوان به نزدیکان و بهویژه درباریان که آنها را حافظ تاجوتخت خود میدانست، ازهرجهت تقویت کرد. میتوان گفت که برروی اصلاحات اجتماعی که در دوران سلطنت پدرش در روسیه شروع شده بود، خط بطلان کشید. ظلم و آزار نسبت به اقلیتهای مذهبی بهویژه یهودیان روز به روز در حال تزاید بود. با تمام این اوصاف صنعتگران را تشویق میکرد و در توسعه صنایع کوشا بود. بعد از وی پسرش تیکولای دوم به سلطنت نشست (۱۸۹۴ – ۱۹۱۴ م.) وی آخرین تزار روسیه است. با وجود تحریکات و نهضتهای انقلابی و تروریستی کمافی السابق به حکومت مطلقه سرکوب گرانه خود پای بند بود. رومانی: پادشاه رومانی در این زمان کارول اول است (۱۸۸۱ – ۱۹۱۴ م.) وی یکی از افراد خاندان هوهانزولرن و از افسران پروسی بود که در سال ۱۸۶۶ فرمانروای رومانی شد. در جنگی که بین روسیه و عثمانی (۱۸۷۷ – ۱۸۸۸ م.) در گرفت از روسیه طرفداری کرد. در کنگره سال ۱۸۷۸ برلین استقلال کامل رومانی را به دست آورد. ساردنی: شاه ساردنی در این زمان شارل آلبرت است (۱۸۳۱-۱۸۴۹ م.) پسازاین که به سلطنت رسید، برای جلوگیری از انقلاب قانون اساسی سال ۱۸۴۸ م. را اعطا نمود. در دوران زمامداری خود دوبار به اتریش اعلانجنگ داد. در سال ۱۸۹۴ م. در نووارا مغلوب شد و به نفع پسر خود ویکتوریا مانوئل دوم از سلطنت استعفا کرد.
سوئد: پادشاه سوئد و نروژ در این زمان اسکار اول است (۱۸۴۴ – ۱۸۵۹ م.) بعد از وی پسرش کارل پانزدهم به سلطنت نشست (۱۸۵۹ – ۱۸۷۲ م.) مردی آزادیخواه و زمامداری محبوب بود. از اقدامات اصلاحی حمایت میکرد، از جمله با تأسیس دو مجلس موافقت کرد. بعد از وی اسکار دوم به سلطنت نشست (۱۸۲۹ – ۱۹۰۷ م.) سیسیلو ناپل: پادشاه سیسیلهای دوگانه در این زمان فرانچسکو (فرانسوای دوم) است (۱۸۵۹ – ۱۸۶۱ م.) وی جانشین فردیناند دوم است، فاقد توان اداره کشور بود. در سال ۱۸۶۰ گاریبالدی سیسیل را تصرف کرد و سپس عازم ناپل گردید، فرانچسکو فرار را بر قرار ترجیح داده گریخت. صربستان: شاه صربستان در این زمان، میلان او برنویج است (۱۸۸۲ – ۱۸۸۹ م.) او جانشین پسر عمویش میخائیل او برنویچ است. بر اثر فشار روسیه به دولت عثمانی اعلانجنگ داد. در کنگره برلین با حمایت دولت اتریش استقلال کامل صربستان از دولت عثمانی توسط کشورهای اروپایی شناخته شد. در سال ۱۸۸۲ م. به نفع پسرش الکساندر از سلطنت استعفا کرد و صربستان را ترک کرد. الکساندر زمام امور کشور را به دست گرفت (۱۸۸۹ – ۱۹۰۳ م) در سال ۱۸۹۴ قانون اساسی صربستان را لغو نمود. فرانسه: شاه فرانسه در این زمان لوئی فیلیپ است (۱۸۳۰ – ۱۸۴۸ م.) در این زمان مخالفان لوئی فیلیپ که اغلب از حزب جمهوریخواهان بودند، در سال ۱۸۴۸ م. انقلاب خونینی بر پا کرده وی را از سلطنت معزول ساختند و حکومت جمهوری را اعلام نمودند. فیلیپ نیز مانند شارل دهم به انگلستان گریخت. در میان نامزدهای ریاست جمهوری یکی لوئی ناپلئون برادرزاده ناپلئون بناپارت بود که به سبب همین خویشاوندی بر رقبای خود پیروز شد و به ریاست جمهوری انتخاب شد (۱۸۴۸ – ۱۸۵۲ م.) او که هوای امپراتوری و جانشینی عموی خود را در سر داشت، با یک کودتا قوه مقننه را منحل کرد، (۱۸۵۲ – ۱۸۷۰ م.) شورش کارگران را در هم کوبید و تحت قانون اساسی سال ۱۸۵۲ زمام قدرت را به دست گرفت و خود را امپراتور خواند و تا سال ۱۸۶۰ میلادی با استبداد و قدرت تمام سلطنت کرد. از سال ۱۸۶۰ – ۱۸۶۷ م. از سختگیریهای استبدادی خود کاست و آزادیهای اجتماعی و مدنی را بیشتر کرد و به قوه مقننه آزادی داد و همین اعمال و رفتار او باعث شد که تا حدی محبوبیت ازدسترفته خود را به دست آورد. در سال ۱۸۷۰ م. لشکریان ناپلئون سوم در جنگ فرانسه و پروس شکست خورد و خود وی اسیر گردید. انقلابی بدون خونریزی که در پاریس به وقوع پیوست، او را از سلطنت خلع کرد. او به انگلستان تبعید شد و در سال ۱۸۷۳ در ذشت. بایستی در نظر داشت که جنگ بین فرانسه و پروس (۱۸۷۰ – ۱۸۷۱ م.) با وضعی ناهنجار پایان یافت و فرانسه، آلزاس و لورن را از دست داد. مضافا بر این مبلغ پنج میلیارد فرانک غرامت پرداخت. جمهوری سوم فرانسه با سقوط ناپلئون سوم به وجود آمد. دولت موقت آدولف تیر در سال ۱۸۷۱ م. کمون پاریس را منحل کرد و در سال ۱۸۷۳ مارشال ماکماهون به ریاست جمهوری انتخاب شد (۱۸۷۳ – ۱۸۷۹ م.) بعد از وی این مقام به گروی ژول در سال ۱۸۷۵ م. برای دولت جمهوری، قانون اساسی نوشته شد که به موجب آن فرانسه دارای دو مجلس شد، یکی مجلس نمایندگان و دیگری مجلس سنا. به علت اختلافات دامنهداری بین آنها دولتها دوام چندانی نداشتند و پشت سرهم تغییر میکردند. از سال ۱۸۸۶ – ۱۸۸۷ ژنرال بولانژه وزارت جنگ را به عهده داشت و مضافا بر این رهبر نهضت ارتجاعی معروف به بولانژیسم بود. در انتخابات سال ۱۸۸۹ پیروزی بزرگی به دست آورد. اگر چه اوضاعواحوال آن روزی فرانسه برای کودتای نظامی مساعد بود. بولانژه چون دریافت که برای محاکمه او به اتهام اخلال در امنیت کشور اقداماتی در حالت شکلگیری است متوحش شده به بلژیک گریخت. در سال ۱۸۸۲ م. اتحاد بین آلمان و اتریش و هنگری و ایتالیا تشکیل شد. صف آراییها در کشورهای اروپایی در مقابل یکدیگر به این اتحاد منجر گردید. بعد از فرار بولانژه به بلژیک، کار نوسادی به ریاست جمهوری انتخاب شد (۱۸۳۷ – ۱۸۹۴ م.) وی از رسواییها و حیفومیلهای مالی زمان خود منزه بود. با این اوصاف به علت تحریکات بولانژه توسط یک هرجومرج طلب ایتالیائی کشته شد. بعد از وی کازیمر پریها به ریاست جمهوری رسید (۱۸۹۴ – ۱۸۹۵ م.). فنلاند: در سال ۱۸۶۳ م. زبان فنلاندی رسمیت یافت. لهستان: شورش سال ۱۸۶۳ باعث روسی کردن لهستان شد و به موازات آن بیسمارک در لهستان برنامه آلمانی کردن را به جریان انداخت. لهستان اتریش، خودمختاری قابل توجهی برای خود محفوظ داشت. مجارستان: کوسوت قهرمان انقلاب مجارستان که مردی آزادیخواه و از ملیون افراطی بود، زمانی که اتریش خود را برای حمله به مجارستان آماده میکرد، به ریاست دولت انتخاب شد و در سال ۱۸۴۹ م. مجلس مجارستان استقلال جمهوری مجارستان را اعلان کرد و کوسوت به مقام ریاست جمهوری رسید. لیکن به علت مداخله سپاهیان روسیه ناچار به استعفا شد و بقیه عمر خود را در خارج از مجارستان سپری کرد. بر اثر مداخله دولت روسیه، جمهوری مجارستان متلاشی شد، اما اتریش ناچار شد که با تمایلات ملی مجارها سازش کند که در نتیجه این سازش و توافق، پادشاهی اتریش -هنگری به وجود آمد که در آن اتریش و مجارستان صاحب حقوق متساوی بودند و فرانسوا ژوزف پادشاه مجارستان شد. (۱۸۶۷- ۱۹۱۶ م.) در سال ۱۸۶۹ انقلاب مجارستان را فرونشاند و در همان سال ویکتور امانوئل دوم پادشاه ایتالیا را شکست داد. در سال ۱۸۷۹ با آلمان اتحادیهای برقرار کرد که بعدها ایتالیا هم بدان پیوست و اتحاد مثلث به وجود امل. هلند: پادشاه هلند در این زمان ویلیام دوم است (۱۸۴۰ – ۱۸۴۹ م.) وی در مدت سلطنت خود اگر چه نابسامانیهای اقتصادی دوران پدرش را سروسامانی داد، لیکن در مقابل، با اصلاحات سیاسی موافقت چندانی نداشت، اما خبر انقلاب سال ۱۸۴۸ م. او را وادار به اصلاحات اجتماعی و اعطای قانون اساسی کرد. بعد از ویلیام دوم پسرش ویلیام سوم به سلطنت نشست (۱۸۴۹ – ۱۸۹۰ م.) اصلاحاتی را که در دوران سلطنت پدرش طرح ریزی شده بود، با بی میلی اجرا کرد. بعد از وی دخترش ویلهلمینا جانشین او شد (۱۸۹۰ – ۱۹۱۸ م.).
یونان: شاه یونان در این زمان اوتوی اول است (۱۸۳۲ – ۱۸۶۲ م.) وی در سال ۱۸۶۲ م. از سلطنت خلع شد و یونانیان یکی از شاهزادگان دانمارک را با نام ژرژ اول به پادشاهی خود انتخاب کردند (۱۸۶۳ – ۱۹۱۳ م.) که وی پسر کریستیان نهم است. در بدو جلوس خود قانون اساسی با دید آزادیخواهی را مقرر کرد.
امریکا
آرژانتین: حاکم ایالت بوئنوس آیرس در این زمان، خوان مانوئل روساس بود (۱۸۳۵ – ۱۸۵۲ م.) که در کمال قدرت و خود مختاری و خیره سری بر قسمت مهمی از آرژانتین حکومت میکرد. در دوران حکومت وی بازرگانی محدود شد، هزاران نفر از اهالی بیگناه را یا کشت و یا تبعید گردانید. زمانی که درصدد تصرف اروگوئه برآمد با مخالفت کشور برزیل روبهرو گردید. سپاهیان وی در سال ۱۸۵۲ م. شکست خوردند. روساس بعدازاین ناکامی به انگلستان گریخت و تا پایان عمر خود در آنجا به سر برد. خوستوخوسه دو اورکیز پسازاینکه بر روساس غلبه کرد و دیکتاتور اتحادیهایالات آرژانتین اعلام شد، تنها ایالت بوئنوس آیرس به مخالفت با او برخاست. ولی اورکیزا در سال ۱۸۵۹ آن ایالت را نیز مطیع ساخت؛ اما اهالی بوئنوس آیرس سر به شورش برداشتند و اوراکیزا از باتولومه میتره، شکست خورد. میتره سیاستمدار و سردار و نویسنده آرژانتینی در سال ۱۸۶۱ به ریاست جمهوری انتخاب شد و تا سال ۱۸۶۸ در این سمت باقی بود. در دوره حکومت وی وحدت سیاسی کشور تحقق یافت و اصلاحات اجتماعی و اقتصادی شروع شد. بعد از وی، سارمین تو، خولیو آرننتونو روکا سردار و سیاستمدار آرژانتینی که در دوران ریاست جمهوری روساس در تبعید بود به آرژانتین بازگشت و به ریاست جمهوری برگزیده شد (۱۸۶۸ – ۱۸۷۴ م.) اروگوئه: در سال ۱۸۶۴ بین اروگوئه و همسایگانش یعنی پاراگوئه و برزیل جنگ درگرفت.
برزیل: امپراتور برزیل در این زمان پدررو است (۱۸۳۱ – ۱۸۸۹ م.) هنگامی که در اروپا بود در سال ۱۸۸۹ در برزیل انقلابی به وقوع پیوست که نتیجه آن تغییر شکل حکومت به جمهوری گردید. بعدازاین حادثه پدرو دیگر به برزیل برنگشت. پاراگوئه: رئیسجمهور پاراگوئه در این زمان، فرانسیسکو سولانولوپس است. (۱۸۷۰-۱۸۶۲ م.) وی مردی مستبد و جاه طلب و عامل اصلی بروز جنگ پاراگوئه با کشورهای اروگوئه و آرژانتین و برزیل شد و خود او در جنگ کشته شد. در طی این جنگهای پنج ساله تعداد زیادی از اهالی پاراگوئه بهویژه جوانان کشته شدند. در پایان این منازعات اکثریت سکنه پاراگوئه را زنان و کودکان تشکیل میداد. کانادا: کانادا در سال ۱۸۴۸ م. به استقلال داخلی نایل گردید و اولین دومی نین انگلیسی است که به این مقام ارتقا یافته است و همان سال آغاز ترقی و آبادی و شکوفایی کانادا است، زیرا مقارن این ایام تجارت بین کانادا و کشورهای متحده امریکای شمالی روند توسعه و ترقی را در پیش گرفت. در سال ۱۸۶۹ م. کمپانی خلیج هودسن که سرزمینهای وسیعی را در تصرف داشت، از بین رفت و کانادا بر آن مستملکات دست
یافت. مکزیکی: رئیسجمهور مکزیک در این زمان سانتا آنا است. بعدازاینکه از جبهه جنگ بین مکزیک و ممالک متحده امریکای شمالی گریخت، در سال ۱۸۵۳ م. در راس جماعتی متشکل از ملاکین بزرگ و نظامیان و روحانیان به مکزیک بازگشت و حکومت را به دست گرفت، لیکن دولتش دوامی نکرد و مغلوب، بنیتو خوارس سیاستمدار آزادیخواه مکزیکی گردید و در سال ۱۸۵۸ به ریاست جمهوری انتخاب شد. در سال ۱۸۷۱ بار دیگر به ریاست جمهوری برگزیده شد و هنگامی که سرگرم سرکوبی شورشیان بود، درگذشت. در چنین اوضاع و احوالی محافظهکاران به خارجیها متوسل شدند و با کمک فرانسویان توانستند ماکسیمیلیانو برادر فرانسو ژوزف امپراتور اتریش را به سلطنت بردارند (۱۸۶۴ – ۱۸۶۷ م.) لیکن ممالک متحده امریکای شمالی این دولت را به رسمیت نشناختند و به فرانسه فشار آوردند و مصرا خواستار شدند که مبادرت به اخراج نیروهای نظامی خود از مکزیک نماید. در سال ۱۸۶۶ م؛ که سپاهیان فرانسه مکزیک را ترک میگفتند، ماکسیمیلیانو که متکی به فرانسه بود، شخصا فرماندهی نیروهای خویش را به دست گرفت. در چنین وضعی، خوارس بر علیه مهاجران خارجی دست به سلاح برد و عده زیادی از ساکنان مکزیک دور او جمع شدند و بر ماکسیمیلیانو غلبه کردند و ماکسیمیلیانو دستگیر و به فرمان خوارس در سال ۱۸۶۷ اعدام شد. در سال ۱۸۷۶ م. رئیسجمهور مکزیک پورفیریو دیاس بود که تا سال ۱۹۱۱ زمام امور را در دست داشت. ممالک متحده امریکای شمالی: رئیسجمهور امریکا در این زمان، جیمز ناکس پوک است. (۱۸۴۹-۱۸۴۵ م.) در دوران زمامداری خود جنگ با مکزیک را به شایستگی اداره کرد و در همین زمان کالیفرنیا به ممالک متحده آمریکای شمالی منضم گردید. وی از نظر فعالیت و پشتکار و پرکاری در بین رؤسای جمهور ممالک متحده امریکای شمالی کم نظیر است. بعد از وی زرتیلر به ریاست جمهوری انتخاب شد که وی دوازدهمین رئیسجمهور است (۱۸۴۹ – ۱۸۵۰ م.) که مدت زمامداری او بیش از یک سال طول نکشید. به علت بیماری تیفوس درگذشت و به جای وی، م. فیلمور که سیزدهمین رئیسجمهور است انتخاب شد (۱۸۵۰ – ۱۸۵۳ م.) در سیاست خارجی از سیاست عدم مداخله در اختلافات خارجی پیروی کرد و با بستن پیمانی باب تجارت غرب را با ژاپن گشود و به امید متحد ساختن ایالات شمالی و جنوبی به نهضتی که معروف به نهضت «هیچ نمیدانم» بود، پیوست. چهاردهمین رئیسجمهور ممالک متحده امریکای شمالی فرانکلین پیرس است (۱۸۵۳ – ۱۸۵۷ م.) که در دوران زمامداری خود با مشکلات زیادی مواجه شد. معامله گدزدن زدن در دوره او صورت گرفت (جیمز گدزدن رجال امریکائی قطعه زمینی را واقع در جنوب ایالت آریزونا به مبلغ ۱۰ میلیون دلار از دولت مکزیک خرید.) پانزدهمین رئیسجمهور ممالک متحده امریکای شمالی بیوکنان جیمز است (۱۸۵۷ – ۱۸۶۱ م.) در دوران زمامداری خود کوشش کرد که بین دسته های موافق و مخالف با بردهداری تعادل کلی برقرار نماید، به همین علت مورد مخالفت افراطیون هر دو دسته قرار گرفت. در سال اظهار عقیده کرد که هیچ یک از ایالات ممالک متحده امریکای شمالی حق ندارند که از جامعه ایالات متحده جدا شوند، لیکن از قدرت کافی برخوردار نبود که تصمیم خود را عملی نماید. وی تنها مرد مجردی است که به ریاست جمهوری امریکا رسیده است. شانزدهمین رئیسجمهور ممالک متحده امریکای شمالی آبراهام لینکلن است (۱۸۶۱ – ۱۸۶۵ م.) که با اصول رژیم بردگی به شدت مخالفت کرد و از طرف هواداران الغای بردگی در سال ۱۸۵۹ به ریاست جمهوری انتخاب شد ولی از سال ۱۸۶۱ – ۱۸۶۵ م. جنگهای معروف انفصال بین ۱۱ کشور امریکای جنوبی با ممالک شمالی شروع شد که لینکلن سمت فرماندهی و رهبری این جنگها را به عهده داشت. این جنگها که قریب چهار سال ادامه داشت، سرانجام به پیروزی کشورهای شمالی طرفداران الغای بردگی منجر شد لینکلن در سال ۱۸۶۲ بار دیگر به ریاست جمهوری امریکا انتخاب شد ولی از طرف یک نفر طرفدار بردگی در شهر واشنگتن کشته شد. وی در آزادی سیاهپوستان و بردگان قرن نوزدهم وظیفه انسانی بسیار مهمی انجام داد. او همچنین طرح ایجاد راهآهن سرتاسری امریکا را عملی کرد و به استثنای لایحهای که از تصویب کنگره گذرانید، قریب ۲۴۰ ملیون جریب اراضی خالص را به کشاورزان واگذار کرد. بعد از کشته شدن لینکلن معاونش جانسن آندرو جای او را گرفت وی ابتدا پیشه خیاطی داشت. هر چند مخالف بردهداران ایالات جنوبی بود، از ظهور سرمایهداران ایالات شمالی هم بیمناک بود، در نتیجه، سیاست معتدلی را پیش گرفت که حقوق مدنی سیاهپوستان را تأمین نمیکرد و بهتدریج بردهداران سابق، قدرت را در ایالات جنوبی به دست گرفتند. این سیاست مسبب حملات سخت جمهوریخواهان به وی گردید. سرانجام اختلاف بین او و کنگره شدت یافت تا سرانجام نمایندگان بر علیه او اعلام جرم کردند که در مجلس سنا با اختلاف تنها یک رأی این اعلام جرم رد شد. بههرحال از این به بعد دیگر اعتبار و قدرتی برای او باقی نماند. هجدهمین رئیسجمهور امریکا، یولیسنر سیمن گرانت است (۱۸۶۹ – ۱۸۷۷ م.) وی در جنگهای داخلی، سمت فرماندهی کل سپاهیان اتحادیه را به عهده داشت و پیروزیهای زیادی کسب کرد. به همین جهت از طرف حزب جمهوریخواه، نامزد انتخابات گردید و در سال ۱۸۷۲ مجددا انتخاب شد. هر چند شخصا فردی درستکار و از سوءاستفادههای مالی برکنار بود، روابط او با سیاستمداران و سرمایهداران بدنام حسنه بود. بعد از او، هیر به ریاست جمهوری برگزیده شد (۱۸۷۷ – ۱۸۸۱ م.) که نوزدهمین رئیسجمهور ممالک متحده امریکای شمالی است. دوران زمامداری او در نهایت محافظهکاری به پایان رسید. وی برای بار دوم از نامزدی خود برای تصدی مقام ریاست جمهوری خودداری کرد. بیستمین رئیسجمهور ممالک متحده امریکای شمالی، جیمز ایبرم گارفیلد است (۱۸۸۰ – ۱۸۸۱ م) که از طرف جمهوریخواهان انتخاب شد. در دوران زمامداری خود دائما تحتفشار متقاضیان مشاغل و مناسب دولتی بود. سرانجام هم توسط یکی از همان مخالفان کشته شد. بعد از مرگ وی معاونش آلن چستر جای او را گرفت (۱۸۸۱ – ۱۸۸۵ م.) دوران ریاست جمهوری خود را با حسن تدبیر و شایستگی و کاردانی به پایان رسانید. بیست و دومین رئیسجمهور ممالک متحده امریکای شمالی ستیون گروور کلیولند است (۱۸۸۵ – ۱۸۸۹ م.) بعد از جنگهای داخلی وی اولین رئیسجمهوری از حزب دموکرات است. بعد از وی بنجامین هریسن که بیست و سومین رئیسجمهور است، زمام امور را به دست گرفت. (۱۸۸۹ – ۱۸۹۳ م.) که در دوران زمامداری خود در اداره کشور از خط مشی مشخصی تبعیت نکرد، به همین علت، هم اصلاح طلبان و هم سوءاستفاده جویان از او ناراضی بودند. بیست و چهارمین رئیسجمهور ممالک متحده امریکای شمالی سرگ. کلیولند است. (۱۸۹۳ – ۱۸۹۷ م.)
ونزوئلا: رئیسجمهور این زمان ونزوئلا، سیپربانو کاسترو است.(۱۸۵۸ – ۱۹۲۴ م.)
هائیتی: رئیسجمهور هائیتی در این زمان فوستن الی سولوک است. وی برده بی سوادی بود که در سال ۱۸۴۹ م. به ریاست جمهوری رسید و سپس خود را امپراتور فوستن اول خواند. در دوران زمامداری او فساد و خونریزی رواج داشت.