نقشۀ تاریخ


فتحعلیشاه


نقشه تاریخ ایران و جهان

بعد از کشته شدن آغامحمدخان، برادرزاده‌اش باباخان که در آن زمان حاکم فارس بود، به تهران حرکت کرد و به نام فتحعلیشاه به تخت نشست. در سال ۱۲۱۳ هجری عباس میرزا فرزند خود را به مقام ولایتعهدی انتخاب کرد و او را به آذربایجان فرستاد. در سال ۱۲۱۸ هجری نادر میرزا فرزند رضا قلی میرزا که در خراسان سر به شورش برداشته بود، دستگیر و کشته شد. تا این تاریخ کلیه شورش‌های داخلی فرونشست لیکن از نظر سیاست خارجی به دلیل شدت گرفتن رقابت‌های مستعمراتی بین کشورهای بزرگ اروپایی و ادامه آن به حدود ایران، خواه‌ناخواه این کشور نیز درصحنه مبارزات سیاسی بین‌المللی داخل شد. مهم‌ترین رویدادهای سیاسی آن زمان، رقابت بین انگلستان و فرانسه و تجاوزات دولت روسیه به سرزمین ایران و تیرگی روابط بین ایران و عثمانی است. در همین وضع ناپلئون بناپارت برای از پای درآوردن انگلستان به فکر افتاد که از راه ایران به هندوستان حمله کند و برای رسیدن به این مقصود در سال ۱۲۲۰ هجری ژوبر که یکی از منشیان او بود رهسپار ایران شد و پس از او فرستاده دیگر ناپلئون یعنی رومیو به تهران آمد. در همین سال محمد خان افغانی که در کرمان اقامت داشت، از گرفتاری‌های فتحعلیشاه سوءاستفاده کرد و قلعه بم را تصرف کرد، اما به دست یکی از سرداران فتحعلیشاه مغلوب و مقتول شد. از طرف فتحعلیشاه میرزا رضاخان قزوینی به‌عنوان سفیر رهسپار فرانسه شد و در سال ۱۲۲۲ هجری در محل فینکناشتاین با ناپلئون معاهده‌ای بست که شامل ۱۶ ماده بود. پس از عقد این معاهده به فرمان ناپلئون، ژنرال گاردان برای تربیت سپاهیان ایران به تهران آمد. در همین سال فیروز میرزا حکمران هرات و غوریان که تحت حمایت ایران بود، علم طغیان بر ضد محمد ولی میرزا پسر فتحعلیشاه حکمران خراسان برافراشت، اما از حاکم نامبرده شکست خورد و متواری شد. دولت انگلستان همین که از روابط ایران و فرانسه آگاه شد، درصدد جلب خاطر شاه ایران برآمد. از طرف فرمانروای هندوستان سر جان مالکم و از طرف دولت انگلستان سر هارد فورجونز در سال ۱۲۲۳ هجری به سفارت ایران مأمور شدند و به دولت ایران وعده‌های مساعد دادند تا دولت ایران از دوستی با ناپلئون صرف‌نظر کند. مقارن این احوال ناپلئون و الکساندر اول تزار روسیه در شهر تیلسیت با یکدیگر ملاقات کردند و بر ضد دولت انگلستان معاهده بستند. ناپلئون برخلاف اصول جوانمردی و زیر پا گذاشتن مفاد عهدنامه فینکن اشتاین هیچ نامی از ایران و مسئله گرجستان به میان نیاورد و با این اقدام در حقیقت فتحعلیشاه را تنها گذاشت و همین امر ایران را وادار به تجدید دوستی با انگلستان کرد. سرهارفورد جونز در سال ۱۲۲۴ هجری به حضور فتحعلیشاه رسید و واسطه بستن قراردادی بین ایران و انگلستان شد. در همین زمان ژنرال گاردان ایران را ترک کرد. به فرمان فتحعلیشاه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به همراهی جیمز موریه منشی سفیر انگلستان رهسپار لندن شدند. در سال ۱۲۲۵ هجری نماینده ایران به تهران مراجعت کرد. متعاقب این ماجرا از طرف دولت انگلستان سرگوراوزلی برای بستن قرارداد قطعی به ایران آمد. در سال ۱۲۲۸ هجری با دولت ایران معاهده‌ای بست که به موجب آن دولت ایران متعهد شد کلیه قراردادهایی را که با دولت‌های اروپایی دشمن انگلستان بسته است لغو کند. با تمام این احوال باید توجه داشت که سیاستمداران آن روز انگلستان تمامی کوشش خود را مصروف حفظ منافع و مصلحت کشور انگلستان می‌کردند و تمام تلاش آن‌ها این بود که نقشه‌های ناپلئون را نقش بر آب کنند و برای رسیدن به این هدف، زمانی که بین ناپلئون و الکساندر تزار روسیه جنگ درگرفت و فرانسویان عقب‌نشینی کردند، انگلیس‌ها دست اتحاد و دوستی به سوی روس‌ها دراز کردند. با توجه به این مسئله جای تعجب نیست که اگر می‌بینیم در همان زمانی که ششمین اتحادیه دولت‌های بزرگ بر ضد ناپلئون بسته شد، عهدنامه گلستان نیز به اصرار انگلستان بین دو دولت ایران و روسیه منعقد شد. مقارن سلطنت الکساندر اول، گرگین خان حاکم گرجستان حمایت دولت روسیه را پذیرفت و این اقدام سبب شورش برادرانش بر ضد او شد. عملیات اینان بهانه‌ای به دست دولت روسیه داد، سپاهیان روس تحت لوای پشتیبانی از گرگین خان، تفلیس را اشغال کردند. برادران گرگین که تاب مقابله با چنان سپاهی را نداشتند، به دربار ایران پناه بردند و از فتحعلیشاه کمک خواستند و همین مسئله سبب وقوع جنگ‌های بین ایران و روسیه شد که به دو دوره تقسیم می‌شود. در دوره اول که ازاواسط سال ۱۲۱۸ هجری شروع شد و در اواخر سال ۱۲۲۸ هجری ختم گردید، ایران شکست خورد و با وساطت انگلستان بین دو دولت روس و ایران در قریه گلستان عهدنامه‌ای به همین نام بسته شد که به موجب آن دولت ایران همه ولایات قرهباغ، گنجه، شروان، دربند، باکو و قسمتی از طالش و داغستان و گرجستان را به روسیه تسلیم کرد. در همین سال یکی از دراویش حدود ترکستان به نام خواجه محمد کاشغری، حاکم سلیمانیه را به جنگ با ایران تحریک کرد. سپس خود رهسپار گرگان شد و در این محل عده‌ای ساده‌لوح را دور خود جمع کرد و شورش بزرگی به راه انداخت. به فرمان فتحعلیشاه محمد ولی میرزا حاکم مازندران، خواجه محمد و یارانش را دستگیر کرد و کشت. در سال ۱۲۳۰ هجری اسحق خان قرائی که یکی از متنفذین مردم تربت‌حیدریه بود از فتحعلیشاه تقاضای عزل محمد میرزا حاکم خراسان را کرد. همین که محمد ولی میرزا آگاه شد، اسحق خان و فرزندانش را کشت و همین عمل سبب شورشی شد که پسران و سایر بستگان اسحق خان در تربت‌حیدریه برپا کردند و دامنه آن به سایر نقاط خراسان کشیده شد. فتحعلیشاه ناچار محمد ولی میرزا را احضار کرد و به جای او تا تعیین حاکم قطعی، اسماعیل خان دامغانی را منصوب گردانید. در سال ۱۲۳۱ هجری به فرمان فتحعلیشاه حسین علی میرزا شجاع السلطنه به حکومت خراسان منصوب شد، حاکم جدید به سرعت شورشیان را سرکوب کرد و فیروز میرزا حاکم هرات را وادار به قبول اطاعت کرد. در سال ۱۲۳۵ هجری روابط ایران و عثمانی تیره شد، زیرا فرمانده ارز روم نماینده نایب‌السلطنه ایران را زندانی کرد و صادق پاشا را که تحت حمایت ایران بود به قتل رساند. به فرمان فتحعلیشاه عباس میرزا مأمور جنگ با دولت عثمانی شد و او در این مأموریت تا بایزید پیش رفت و به بارها سپاهیان عثمانی را شکست داد. محمد علی میرزا پسر دیگر فتحعلیشاه والی عراقین از کرمانشاه عازم جنگ با عثمانی‌ها شد و آن‌ها را به‌سختی شکست داد و تصمیم داشت بغداد را نیز فتح کند، اما مرگ گریبانش را گرفت. در سال ۱۲۳۸ هجری در ارز روم بین ایران و عثمانی عهدنامه‌ای بسته شد و به موجب آن دولت ایران کلیه نقاطی را که تصرف کرده بود، به دولت عثمانی پس داد و دو دولت متعهد شدند که از دخالت در امور داخلی یکدیگر خودداری کنند. از سال ۱۲۴۱ – ۱۲۴۳ هجری دوره دوم جنگ‌های ایران و روسیه شروع شد. این بار نیز دولت ایران شکست خورد و به وساطت دولت انگلستان عهدنامه ترکمانچای بین ایران و روسیه بسته شد. به موجب این عهدنامه‌ایراران و نخجوان و قسمتی از دشت مغان به روسیه تسلیم شد، حق کشتیرانی در دریای خزر از دولت ایران سلب شد و دولت ایران حق قضاوت کنسولی را برای نمایندگان سیاسی پذیرفت. گذشته از اینها ملزم شد پنج میلیون تومان به‌عنوان غرامت جنگی به دولت روسیه بپردازد. بعد از پایان جنگ با روسیه، توجه فتحعلیشاه معطوف به قسمت‌های شرقی ایران شد. در سال ۱۲۶۷ هجری عباس میرزا را مأمور خراسان کرد. عباس میرزا بعد از سرکوبی ترکمانان و خان خیوه درصدد حمله به خاک افغانستان برآمد، زیرا در این زمان افغانستان بعد از مرگ احمد شاه درانی به دلیل بروز جنگ‌های داخلی بین رؤسای قبایل، از هر نظر دستخوش هرج‌ومرج شده بود. در سال ۱۲۴۹ هجری عباس میرزا پس از واگذاری حکومت خراسان به محمد میرزا عازم تسخیر هرات شد و در همین اوان به دلیل کسالت فتحعلیشاه، عباس میرزا به تهران احضار شد و در غیاب او محمد میرزا مأمور محاصره هرات شد. چون ولیعهد، علیل بود و از بیماری رنج میبرد، با اجازه فتحعلیشاه رهسپار مشهد شد. در طول راه مرضش شدت یافت و چون به مشهد رسید، از شدت درد کلیه که سالها مبتلا به آن بود در سن ۴۷ سالگی درگذشت. پس از مرگ عباس میرزا، فتحعلیشاه برای وصول بقایای مالیات فارس که پسرش حسینعلی میرزا والی آن ایالت از پرداخت آن سرپیچی کرده بود، از تهران به طرف فارس حرکت کرد. در نزدیک کاشان حسینعلی میرزا به خدمت پدر رسید و مبلغی جزئی از بدهی مالیاتی خود را تقدیم فتحعلیشاه کرد. در نتیجه‌این اقدام، فتحعلیشاه دستور داد حسینعلی میرزا را زندانی کنند و خود عازم اصفهان شد. چون به اصفهان رسید، در سال ۱۲۵۰ هجری پس از مدت ۳۷ سال سلطنت در سن ۶۸ سالگی درگذشت. مهم‌ترین حوادثی که در دوران سلطنت فتحعلیشاه در کشورهای دیگر جهان آن روز به وقوع پیوست، به شرح زیر است:

آسیا

افغانستان: شاه افغانستان در این زمان، زمانشاه است (۱۷۹۲ – ۱۸۰۰ م.) که بعد از وی برادرش محمود در کابل به سلطنت نشست (۱۸۰۰ – ۱۸۰۳ م.) لیکن در سال ۱۸۰۰ م. به سبب شورشی که در کابل به وقوع پیوست، شاه شجاع درانی بر او غلبه کرد و خود به سلطنت نشست. لیکن طولی نکشید که محمود از زندان گریخت و بار دیگر صاحب تاج‌وتخت افغانستان شد (۱۸۰۹ – ۱۸۳۹ م.) اندونزی: در سال ۱۷۹۸ م. شرکت هند شرقی هلند منحل شد و اندونزی تحت حاکمیت مستقیم هلند قرار گرفت. برمه: در این زمان سلسله آلائونگپایا، پس از ۷۵ سال فرمانروایی، مواجه با توسعه طلبی شرکت هند شرقی انگلستان شد و این امر موجب جنگ‌های ۱۸۳۴-۱۸۳۶ م. شد. تایلند: شاه تایلند در این زمان رامای اول است (۱۷۸۳ – ۱۸۰۹ م.) در دوران سلطنت خود بانکوک را بنا کرد. جانشین وی رامای دوم است (۱۸۰۹ – ۱۸۲۴ م.) که به فرمان وی ورود تریاک به تایلند ممنوع شد. جانشین وی رامای سوم است (۱۸۲۴ – ۱۸۵۱ م.) چین: سلسله چینگ (منچو) در چین سلطنت می‌کرد (۱۶۴۴ – ۱۹۱۲ م.) مخالفت سلسله چینگ با تجارت خارجی در آغاز شدیدتر از سلسله مینگ بود، اما سرانجام تخفیف یافت و در سال ۱۸۳۴ م. کانتون تا حدی به روی تجارت خارجی باز بود.

ژاپن: در ژاپن خاندان توکوگاوا سلطنت داشتند (۱۶۰۳ – ۱۸۶۷ م.). سوریه: فرانسویان در سال ۱۷۹۹ میلادی پس از فتح مصر توسط ناپلئون بناپارت سوریه را هم اشغال کردند. عثمانی: در عثمانی سلطان سلیم سوم سلطنت می‌کرد (۱۷۸۹ – ۱۸۰۵ م.) وی در سال ۱۷۹۸ م. در جنگ‌های اروپایی انقلاب فرانسه به دومین اتحادیه ضد فرانسه پیوست. ناپلئون بعد از تصرف مصر در سال ۱۷۹۹ م. به سوریه لشکر کشید. در سال ۱۸۰۱ م. فرانسوی‌ها از مصر خارج شدند. بار دیگر مصر به تصرف عثمانی درآمد در سال ۱۸۰۶ م. جنگ‌های روس و عثمانی تجدید شد، محافظه‌کارانی که مخالف اصلاحات سلطان بودند، شورش کردند. در نتیجه سلطان سلیم از سلطنت خلع شد و در سال ۱۸۰۷ به زندان افتاد. شورشیان مصطفی چهارم فرزند عبدالحمید اول را به سلطنت برداشتند (۱۸۰۷ – ۱۸۰۸ م.) که بیست و نهمین سلطان عثمانی است. دیری نگذشت که طرفداران اصلاحات جدید علیه مصطفی چهارم سر به شورش برداشتند. حمله‌کنندگان به کاخ سلطنتی هجوم بردند. سلطان مصطفی را دستگیر و برادرش محمود دوم را به سلطنت برداشتند (۱۸۰۸ – ۱۸۳۹ م.). در نتیجه مفاد عهدنامه بخارست سال ۱۸۱۲ م. دولت عثمانی ناحیه بسارابی را به روسیه واگذار کرد. در زمان محمود اهالی یونان برای به دست آوردن استقلال شورش کردند. در سال ۱۸۲۶ م. ابراهیم پاشا یکی از سرداران سلطان محمود خان موفق شد قسمتی از شبه جزیره پلوپونز را از شورشیان پس بگیرد، لیکن دول اروپایی از حمایت یونانیان منصرف نشدند. نیروی دریایی فرانسه و روسیه و انگلیس در سال ۱۸۲۷ م. در خلیج ناواریئو نیروی دریایی مصر و عثمانی را از میان بردند. سلطان محمود اعلام جهاد کرد و جنگ با روسیه در سال ۱۸۲۸ م. شروع شد. قوای روسیه رومانی را اشغال کردند و از رود دانوب گذشتند. دولت عثمانی ناچار شد که پیمان آدریانوپل را با روسیه منعقد نماید. محمد علی پاشا به‌عنوان پاداش عملیات ابراهیم پاشا در یونان، سوریه را از باب عالی درخواست می‌کرد، لیکن سلطان محمود با این تقاضا مخالفت کرد. در نتیجه سپاه مصری به سرداری ابراهیم پاشا، عکا و دمشق و حلب را از تصرف قوای نظامی عثمانی به درآوردند و رهسپار آسیای صغیر شدند. در سال ۱۸۳۲ م. روس‌ها به کمک دولت عثمانی شتافتند. به موجب عهدنامه کوتاهیه سال ۱۸۳۳ م. سوریه به تصرف مصر درآمد و به موجب معاهده «خونکار اسکله سی» که در همان سال با روسیه منعقد شد، دولت عثمانی متعهد شد که از ورود کشتی‌های جنگی دشمنان روسیه در دریای سیاه جلوگیری کند. عراق: پاشای این زمان عراق داود پاشا است (۱۸۱۷ – ۱۸۳۱ م.) که مردی فاضل و عالم به علوم دینی و مسائل شرعی بود، لیکن در اداره قلمرو خود فردی ضعیف‌النفس و سست اراده بود. به همین جهت توسط دولت عثمانی از مقام خود برکنار شد. عربستان سعودی: در سال ۱۲۱۶ هجری (۱۸۰۱ م.) سعود ابن عبدالعزیز، شهر کربلا را تاراج کرد و اماکن مقدس شیعیان را ویران ساخت و اکثر سکنه را کشت. عبدالعزیز به پاداش اعمال جنایتکارانه خود سرانجام در مسجد جامع در عیه به دست یکی از پیروان مذهب شیعه کشته شد و پسرش سعود ابن عبدالعزیز به جای پدر نشست (۱۲۱۸ – ۱۲۲۹ ه.ق.) (۱۸۰۳ – ۱۸۱۳ م.) وی به فتح قسمت مهمی از شبه جزیره عربستان نایل شد و قلمرو خود را از طرفی تا شام و از سوی دیگر از خلیج فارس تا بحر احمر بسط داد. زیارت اماکن مقدسه را ممنوع ساخت و اسم سلطان عثمانی را از خطبه انداخت. در نتیجه سلطان عثمانی، محمد علی پاشا را مأمور سرکوبی او کرد، مدینه و مکه و طائف از تصرف عبدالعزیز خارج شد و در همین گیرودار سعود درگذشت و پسرش عبدالله ابن سعود جانشین پدر شد (۱۲۲۹ – ۱۲۳۳ ه.ق.) (۱۸۱۴ – ۱۸۱۷ م.) که مغلوب ابراهیم پاشا سردار مصری گردید. به فرمان این سردار عبدالله ابن سعود به اتفاق خانواده‌اش رهسپار مصر شدند و سپس آن‌ها را روانه استامبول نمودند و در این شهر محکوم به اعدام گردید و برادرش مشاری ابن سعود به اسارت درآمد. به همین جهت دوره اول دولت آل سعود پایان یافت. مؤسس دوره دوم سلسله آل سعود، ترکی ابن عبدالله است (۱۲۳۵ – ۱۲۴۹ ه.ق.) (۱۸۱۹ – ۱۸۳۳ م.) در دوران زمامداری وی ریاض پایتخت دولت Ji سعود شد. بعد از کشته شدن وی، مشاری ابن عبدالرحمن زمام امور را به دست گرفت که مدت زمامداری وی بیش از ۴۰ روز نبود و توسط فیصل ابن ترکی کشته شد و فیصل زمام امور را به دست گرفت (۱۲۴۹ – ۱۲۵۵ ه.ق.) (۱۸۳۳ – ۱۸۳۹ م.) عمان: جانشین احمد ابن سعید پسرش سعید ابن سلطان است. مدت زمامداری وی از ۱۲۲۰ – ۱۲۷۳ هجری (۱۸۰۵ – ۱۸۵۶ م.) به طول انجامید. هندوستان: فرمانروای تیموریان در این زمان، شاه عالم است (۱۷۴۹ – ۱۸۰۶ م.) که در دوران سلطنت ۴۷ ساله خود در حقیقت آلت دست امرا و رؤسای شرکت هند شرقی انگلستان بود. سرانجام یکی از رؤسای راهزنان به نام غلام قادر دهلی را تصرف کرد و شاه عالم دستگیر و کور گردید. در سال ۱۸۰۳ م. شرکت هند شرقی حفظ جان شاه عالم را به عهده گرفت. جانشین وی پسرش اکبر شاه دوم است (۱۸۰۶ – ۱۸۳۷ م.)

مطالب تاریخی بیشتر >  هرمز سوم

آفریقا

الجزایر: تا سال ۱۲۴۶ هجری (۱۸۳۰ م.) در الجزایر دایها به صورت مستقل در الجزایر حکومت می‌کردند که در همان سال الجزایر به تصرف فرانسوی‌ها درآمد و به‌زودی جنگ فرانسه با عبدالقادر جزایری آغاز شد و منجر به پیروزی فرانسویان گردید. تونس: فرمانروای این زمان تونس از سلسله حسینی، حموده است (۱۷۸۲ – ۱۸۱۴ م.) که در این دوران تونس رونق پیدا کرد و کشاورزی و بازرگانی توسعه یافت. بعد از حموده پسرش محمود جانشین وی شد (۱۸۱۴ – ۱۸۲۴ م.) در این دوران تونس دستخوش تغییرات اساسی شد. به این معنی که دول اروپایی قطع دریا زنی را که از منابع مهم درآمد دولت بود، به محمود تحمیل کردند. زنگبار: بعد از ضعیف شدن دولت عمان فرمانروای آن‌که سعید ابن سلطان نام داشت، در سال ۱۸۳۲ م. پایتخت خود را به زنگبار منتقل کرد. مراکش: فرمانروای شرفای مراکش در این زمان عبدالرحمن است (۱۲۳۸ ه.ق.) (۱۸۲۲ م.) که با روی کار آمدن وی دوره جدیدی در تاریخ مراکش به وجود آمد. در سال ۱۲۴۶ ه.ق. (۱۸۳۰ م) فرانسوی‌ها نیرویی برای تصرف الجزایر رهسپار آن دیار کردند. مصر: بعد از تسخیر مصر توسط سلطان سلیم خان اول در سال ۱۴۱۷ م. این سرزمین یکی از پاشانشینان (فرمانداران) عثمانی شد و قریب سه قرن این وضع ادامه داشت تا سرانجام قدرت پاشایانی که از قسطنطنیه می‌آمدند تحت نفوذ و قدرت بیگ (امیر) های ممالیک قرار گرفت. مؤسس سلسله خدیوها و سپس سلاطین آن کشور محمد علی پاشا است. به‌احتمال زیاد وی سربازی از اهالی آلبانی بود که در قشون عثمانی خدمت می‌کرد و به مصر رفت و پس‌ازآنکه فرانسوی‌ها مصر را ترک کردند، سلطان عثمانی را بر آن داشت تا وی را والی یا پاشای مصر بشناسد. دولت عثمانی اگرچه درصدد استقرار تسلط خود بر مصر بود، در این راه موفق نشد و ناچار تسلیم درخواست محمد علی پاشا شد. وی در سال ۱۸۰۵ م. رسما قدرت را به دست گرفت و مبادرت به یک سلسله اصلاحات اداری و اقتصادی نمود. در سال ۱۸۱۱ م. بنابر تقاضای دولت عثمانی سپاهی به فرماندهی پسر خود ابراهیم پاشا مأمور سرکوبی وهابی‌ها کرد که ابراهیم پاشا به خوبی از عهده این مأموریت برآمد و وهابی‌ها را سرکوب کرد. برای دومین بار به تقاضای دولت عثمانی ابراهیم پاشا را به جنگ یونانیان که سر به شورش برداشته بودند، فرستاد که در سال ۱۸۲۳ م. جزیره کرت به تصرف ابراهیم پاشا درآمد. افزون بر تصرف جزیره کرت، سپاهیان مصری نقاط دیگری را نیز به تصرف خود درآوردند لیکن به علت مداخله انگلستان و روسیه و فرانسه، مصری‌ها بالاجبار به استثنای جزیره کرت سایر نقاط متصرفی را ترک کردند، در همین گیرودار چون سلطان عثمانی بر خلاف قولی که به محمد علی پاشا داده بود، از واگذاری حکومت شام به وی خودداری کرد، در سال ۱۸۳۱ م. محمد علی پاشا به فرماندهی ابراهیم پاشا سپاهی روانه شام کرد و او سپاهیان ترک را در سال ۱۸۳۲ م. مغلوب کرد و درصدد حمله به قسطنطنیه برآمد که بر اثر مداخله مجدد دول بزرگ اروپا بین آن دو صلح برقرار گردید و در سال ۱۸۳۳ م. حکومت شام به محمد علی واگذار شد.

اروپا

آلمان: در این زمان ناپلئون بناپارت در سال ۱۸۰۶ م. امپراتوری مقدس روم را برانداخت و اتریش را از آلمان جدا کرد و موقتا به رقابت اتریش و پروس خاتمه داد. اتحادیه آلمانی که از سال ۱۸۱۴ – ۱۸۱۵ م. توسط کنگره وین و تحت نفوذ اتریش تشکیل شد، باعث برانگیخته شدن خشم میهن‌پرستان آلمان گردید. به همین جهت می‌توان دوره بین سالهای ۱۸۱۵ – ۱۸۵۰ م. را دوران شورشهای آلمان دانست. امپراتور آلمان و شاه پروس در این زمان فردریک سوم است (۱۸۳۱ – ۱۸۸۸ م.). اتریش: امپراتور اتریش در این زمان فرانسیس دوم است (۱۸۰۴ – ۱۸۳۵ م.) حکومت او مقارن با انقلاب کبیر فرانسه بود. در سال ۱۸۱۰ م. دخترش ماری لوئیز را به ازدواج ناپلئون درآورد و در سال ۱۸۱۳ م. به اتحادیه‌ای که علیه ناپلئون تشکیل شده بود پیوست. از سال ۱۸۱۴ – ۱۸۱۵ م. ریاست کنگره وین به عهده او بود. وی و صدراعظم معروفش مترنیخ بر اتحادیه مقدس و اتحادیه آلمانی تسلط داشتند. اسپانیا: پادشاه اسپانیا در این زمان کارلوس چهارم است (۱۷۸۸ – ۱۸۰۸ م.) در اواخر سال ۱۸۰۴ م. اسپانیا به انگلستان اعلان‌جنگ داد و در سال ۱۸۰۵ م. در جنگ ترافالگار شکست خورد. سربازان فرانسوی در سال ۱۸۰۷ م. وارد اسپانیا شدند. به سبب عدم رضایت توده مردم، کودتایی به وقوع پیوست. کارلوس ناچار به نفع پسرش فردیناند هفتم از سلطنت استعفا کرد. طولی نکشید که ناپلئون بناپارت، پدر و پسر را وادار به استعفا کرد و برادر خود ژوزف بناپارت را (۱۸۰۸ – ۱۸۱۳ م.) به سلطنت اسپانیا برداشت. وی شاه ناپل هم بود، اما در هر دو مقام از خود بی کفایتی نشان داد. فردیناند هفتم در سال ۱۸۱۴ م. به سلطنت خود بازگشت و دیری نگذشت که قانون اساسی را لغو کرد و با تمام وجودش از ارتجاع و استبداد طرفداری کرد. آزادیخواهان چندین بار سر به شورش برداشتند. عاقبت، شاه در سال ۱۸۲۰ م. به برقراری قانون اساسی تن درداد، لیکن طولی نکشید که با حمایت فرانسه و زور سرنیزه سپاهیان فرانسوی بار دیگر در سال ۱۸۲۳ م. قانون اساسی را لغو کرد و هر نوع آزادی را برانداخت. در دوران سلطنت وی اسپانیا متصرفات خود را در امریکای شمالی و جنوبی از دست داد. بعد از مرگ وی آزادیخواهان به طرفداری از دخترش ایزابل دوم برخاستند و مرتجعین دور کارلوس برادر او جمع شدند. در نتیجه یک سلسله جنگ‌های خانوادگی که به جنگ‌های کالوسیان معروف است، روی داد. بعد از فردیناند، دخترش ایزابل دوم به سلطنت نشست. (۱۸۳۳ – ۱۸۶۸ م.) مادرش نیابت سلطنت او را به عهده گرفت. ایزابل دوم با مخالفت عمویش دون کارلوس مواجه شد و طرفداران کارلوس در سال ۱۸۳۳ م. علیه ایزابل سر به شورش برداشتند، لیکن شورش فرونشانده شد. انگلستان: مقارن دوران سلطنت فتحعلیشاه در انگلستان جورج سوم نوه و جانشین cos دوم سلطنت می‌کرد (۱۷۶۰ – ۱۸۲۰ م.) بر اثر سیاست خشن جورج و دولت نورث انقلاب امریکا به وجود آمد. جورج که از سال ۱۷۸۰ م. دستخوش حملات جنون‌آمیز شده بود، در سال ۱۸۱۰ میلادی بکلی عقل خود را از دست داد و پسرش جورج چهارم به سلطنت نشست (۱۸۲۰ – ۱۸۳۰ م) وی در دوران دیوانگی پدرش از سال ۱۸۱۱ – ۱۸۲۰ م. نیابت سلطنت را به عهده داشت. ازهرجهت مردی فاسد الاخلاق ودنی الطبع بود. به همین علت عامه مردم از او نفرت داشتند. بعد از وی برادرش ویلیام چهارم (گیوم چهارم) سومین پسر جورج سوم به سلطنت نشست. ایتالیا: جمهوری ایتالیا در سال ۱۸۰۵ م. به کشور ایتالیا تحت سلطنت ناپلئون و نیابت سلطنت اوژن دوبو آرنه، تغییر نام داد. کنگره وین (۱۸۱۴-۱۸۱۵ م.) وضع ایتالیا را تقریبا به قبل از زمان ناپلئون بازگردانید، لیکن ونسی و لومباردیا متحدا مملکت لومباردی و ونسی را تحت رهبری اتریش تشکیل دادند. باواریا: شاه باواریا ماکسیمیلیان یوزف (۱۸۰۶-۱۸۲۵ م.) است. وی اندکی قبل از جنگ لایپزیک در سال ۱۸۱۳ م. به متحدین پیوست. در کنگره وین (۱۸۱۴ – ۱۸۱۵ م.) مقداری از متصرفات خود را از دست داد. بلژیک: در سال ۱۷۹۷ فرانسه سرزمین بلژیک را ضمیمه قلمرو خود کرد. به موجب عهدنامه پاریس سال ۱۸۱۵ م. بلژیک را به هلند واگذاشت. در سال ۱۸۳۰ م. بلژیک علیه ویلیام اول قیام کرد و استقلال خود را اعلام نمود. در سال ۱۸۳۱ م. لئوپولد اول از خاندان ساکس به پادشاهی انتخاب شد (۱۸۳۱ – ۱۸۶۵ م.). بوهم: شاه بوهم و مجارستان در این زمان فرانسیس دوم است (۱۷۹۲ – ۱۸۳۵ م.) سلطنت وی با انقلاب کبیر فرانسه مقارن است. پرتغالی: پادشاه پرتغال در این زمان ملکه ماریای اول است (۱۷۷۷ – ۱۸۱۶ م.) که در سلطنت با شوهرش پدروی سوم شرکت داشست. به‌طوری‌که شهرت دارد مرگ شوهرش و ترس از انقلاب کبیر فرانسه کار او را به جنون کشانید و در این دوره بحرانی پسرش ژان ششم نیابت سلطنت را به عهده گرفت. دوران سلطنت وی از ۱۸۱۶-۱۸۲۶ م. به طول انجامید. ژان ششم یکی از مخالفان سرسخت انقلاب کبیر فرانسه بود. به همین علت به اتحادیه‌هایی که علیه فرانسه در اروپا شکل گرفت، پیوست. در سال ۱۸۰۷ م. فرانسوی‌ها در پرتغال نیرو پیاده کردند و در همان سال ژان به اتفاق خانواده‌اش به کشور برزیل قرار کرد. ژان دربار خود را در همان سرزمین برپا کرد. در سال ۱۸۲۱ م. به پرتغال بازگشت و پس از گذراندن دورانی بحرانی و پرآشوب در سال ۱۸۲۴ م. بار دیگر رهسپار برزیل شد و گوشه‌نشین شد و در سال ۱۸۲۶ م. درگذشت. بعد از مرگ وی مشکلاتی بر سر جانشینی او به وجود آمد. سرانجام پدرو که سلطنتش محرز و مسلم شده بود، به نفع دخترش ماریای دوم استعفا کرد. در این برهه میگل، برادر کوچک‌تر پدر وی اول که در سال ۱۸۲۶ م. سرپرستی ماریای دوم برادرزاده خود را به عهده گرفته بود در سال ۱۸۲۸ م. سلطنت را برای خود قبول کرد و با حمایت دسته های ارتجاعی و عناصر آشوب طلب و ماجراجو علیه نیروهای آزادیخواه که تحت فرمان پدروی اول و برخوردار از حمایت انگلستان بودند، از سال ۱۸۳۲ – ۱۸۳۴ م. جنگید بعد از تحمل شکست، پرتغال را ترک کرد. در مدتی که حوادث نامبرده در پرتغال جریان داشت، ماریا در انگلستان به سر می‌برد و بعد از پیروزی آزادیخواهان بر میگل در سال ۱۸۳۴ م. با حمایت دولت انگلستان به پرتغال بازگشت و سلطنت خود را بازیافت. پروس: پادشاه پروس در این زمان فردریک ویلهلم دوم است (۱۷۸۶ – ۱۷۹۷ م.) وی به کشورهای اروپایی به منظور کمک به لوئی شانزدهم پیوست و در جنگ‌های اولیه اروپاییان در ارتباط با انقلاب کبیر فرانسه شرکت جست. جانشین وی فردریک ویلهلم سوم است (۱۷۹۷ – ۱۸۴۰ م.) در سال ۱۸۰۶ م. پروس به سومین اتحادیه بر ضد ناپلئون بناپارت پیوست، ولی درینا شکست خورد و در سال ۱۸۰۷ م. به مندرجات سنگین تیلزیت گردن نهاد. در سال ۱۸۱۳ م. به متحدین پیوست. کنگره وین (۱۸۱۴ – ۱۸۱۵ م.) ایالت راین، وستفالی، پروس غربی و لهستان غربی را به پروس واگذار کرد. دانمارک: پادشاه این زمان دانمارک فردریک ششم است (۱۸۰۸ – ۱۸۳۹ م.) که پسر و جانشین کریستیان هفتم است. در جنگ‌های انقلاب کبیر فرانسه، دانمارک بیطرف، ماند، ولی با نظارت انگلستان بر کشتی‌های بی طرف مخالفت کرد و همین مسئله سبب گردید که انگلستان در سال ۱۸۰۱ م. به ناوگان دانمارک حمله‌ور شود. در سال ۱۸۰۷ م. انگلیس‌ها، بی طرفی دانمارک را نقض کرده، به کپنهاگ پایتخت دانمارک حمله بردند، فردریک به‌ناچار با ناپلئون بناپارت متحد شد و همین امر سبب شد که در کنگره وین (۱۸۱۴ – ۱۸۱۵ م.) گردانندگان کنگره مذکور، نروژ را از دانمارک جدا نموده، آن را ضمیمه قلمرو سوئد کردند. روسیه: تزار روس در این زمان پاول اول است (۱۷۹۶ – ۱۸۰۱ م.) وی در سال ۱۷۹۹ م. در دومین اتحادیه‌ای که علیه فرانسه به وجود آمد، شرکت کرد، ولی در همان سال پشیمان شد و خود را کنار کشید و سیاست بی طرفی را پیش گرفت. در سال ۱۸۰۰ م. تعادل روحی خود را از دست داد و به سرحد جنون رسید. درباریان برای خلع او توطئه کردند. هنگامی که از استعفا کردن امتناع نمود او را خفه کردند که به‌احتمال قریب به یقین در این جنایت پسرش الکساندر اول شرکت داشته است. الکساندر اول بعد از کشته شدن پدرش به تخت نشست (۱۸۰۱ – ۱۸۲۵ م.) در سال ۱۸۰۵ م. علیه ناپلئون بناپارت به متحدین پیوست و در نبرد استرلتیز و فرید لانگ شکست خورد و در سال ۱۸۰۷ م. در تیلزیت با ناپلئون صلح کرد. در کنگره و این (۱۸۱۴ – ۱۸۱۵ م.) شرکت جست. وی تحت تأثیر گفته‌های مترنیخ صدراعظم اتریش قرار گرفت و به حکومت استبدادی و ارتجاعی گروید. در سال ۱۸۱۵ م. اساس اتحاد مقدس را بنیان نهاد. با دولت‌های عثمانی و ایران جنگید. در دوران سلطنت او در سال ۱۸۰۱ م. گرجستان و در سال ۱۸۰۹ م. فنلاند ضمیمه روسیه گردید. بعد از وی نیکولای اول به سلطنت نشست (۱۸۲۵-۱۸۵۵ م.) و در نهایت استبداد حکومت کرد و برای خفه کردن نهضت‌های انقلابی روسیه و اروپای شرقی نهایت کوشش را از خود نشان داد. با استفاده از سانسور و پلیس مخفی، زندگی خصوصی مردم را زیر نظر گرفت. شورش سالهای ۱۸۳۰ – ۱۸۳۱ م. لهستان را فرونشاند و قانون اساسی لهستان را ملغی ساخت. ساردنی: شاه ساردنی در این زمان ویکتور امانوئل اول است (۱۸۰۲ – ۱۸۲۱ م) در سال ۱۷۹۸ م. همراه برادرش به ساردنی رفت ولی پس از استعفای وی جانشین او گردید و چون از اعطای قانون اساسی سرپیچی نمود، شورشی برپا شد. در نتیجه از سلطنت خلع گردید و شارل آلبرت جانشین او شد (۱۸۲۱ -۱۸۴۹ م.) سوئد: در دوران سلطنت فتحعلیشاه در کشور سوئد گوستاو چهارم سلطنت می‌کرد (۱۷۹۲ – ۱۸۰۹ م.) هنگامی که در سال ۱۷۹۶ م. به سن بلوغ رسید، وزرای دولت را تغییر داد و سیاستی ارتجاعی و استبدادی در پیش گرفت. در سیاست خارجی به مؤتلفین بر ضد ناپلئون بناپارت پیوست (۱۸۰۰ م.) متعاقبا فرانسوی‌ها پومرانی سوئد را اشغال کردند و روس‌ها به دنبال صلح تیلزیت با فرانسه در سال ۱۸۰۸ م. فنلاند را متصرف شدند. استبداد رأی و عدم تعادل دماغی و شکست‌های سیاسی، گوستاو را مجبور به کناره‌گیری کرد. بعد از کناره‌گیری وی از سلطنت کارل سیزدهم به سلطنت نشست (۱۸۰۹ – ۱۸۱۸ م.) و قانون اساسی جدیدی را که به موجب آن اختیارات شاه محدود میشد، قبول کرد. در سال ۱۸۱۰ م. برنادوت مارشال فرانسوی (بعدا کارل چهاردهم) را وارث خود ساخت. بعد از وی کارل چهاردهم به سلطنت نشست (۱۸۱۸ – ۱۸۴۴ م.) وی مؤسس سلسله‌ای است که اخلاف آن تا عصر حاضر بر سوئد سلطنت دارند، برنادوت مارشال فرانسوی که در جنگها و فتوحات ناپلئون از خود رشادت‌های زیادی باقی گذاشته بود مورد توجه سوئدی‌ها قرار گرفت و به همین علت زمانی که کارل سیزدهم در سن کهولت عهده‌دار سلطنت شد و مضافا بر این فرزندی نداشت، سوئدی‌ها برنادوت را به جانشینی او برگزیدند. در سال ۱۸۱۳ م. بار دیگر سوئد به مؤتلفین علیه ناپلئون پیوست. کنگره وین (۱۸۱۴ – ۱۸۱۵ م.) فنلاند و پومرانی را به سوئد باز نداد.

مطالب تاریخی بیشتر >  سلیمان خان

سوئیس: در دوره انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۹۸ م. فرانسوی‌ها سرزمین سویس را تحت عنوان جمهوری هلونیا بالاجبار متحد ساختند. به موجب معاهده پاریس سال ۱۸۱۵ م. سویس برای همیشه بیطرف شناخته شد. سیسیل و ناپل: شاه سیسیل و ناپل (سیسیل‌های دوگانه) در این زمان فردیناند اول است. (۱۸۲۵-۱۸۱۶ م.) وی پسر کارلوس سوم پادشاه اسپانیا است که بعد از درگذشت او، در نایل تحت نام فردیناند چهارم و در سیسیل به‌عنوان فردیناند سوم به سلطنت نشست. فردیناند در سال ۱۷۹۸ م. به دومین اتحادیه اروپایی علیه فرانسه پیوست. فرانسوی‌ها ناپل را در سال ۱۷۹۹ م. اشغال کردند. شاه و ملکه سیسیل فرار کردند. در سال ۱۸۰۵ م. برای دومین بار به اتحادیه سوم علیه ناپلئون بناپارت پیوست و در همین زمان به فرمان ناپلئون بناپارت شاخه بوربون نایل برافتاد و فردیناند بار دیگر به سیسیل گریخت در سال ۱۸۱۵ م. ناپل مجددا به تصرف او درآمد. جانشین وی پسرش فرانچسکوی اول است (۱۸۲۵ – ۱۸۳۰ م.) که در دوران زمامداری خود روش ارتجاعی پدرش را ادامه داد. دربار فرانچسکو از نظر فساد و تباهی معروفیت تام داشت و به هر لحاظ مرکز فسق و فجور بود. صربستان: در سال ۱۸۰۴ م. در صربستان علیه ترکان عثمانی شورشی برپا شد که کارا ژرژ رجل میهن‌پرست صربستان راهنمای شورشیان بود. در سال ۱۸۰۶ م. بلگراد را تصرف کرد و تعداد زیادی از ترکها در این حادثه کشته شدند. در سال ۱۸۰۸ م. به ریاست موروثی صرب‌ها انتخاب شد و از سال ۱۸۰۹ – ۱۸۱۲ م. به طرفداری از روس‌ها با عثمانی‌ها جنگید و پس از صلح روسیه با عثمانی، روس‌ها بر خلاف موازین اخلاقی و انسانی او را رها کردند. وی برای حفظ جان خود به اتریش گریخت. در غیاب او میلوش ابرنویچ در سال ۱۸۱۵ م. رهبر شورشیان شد و در سال ۱۸۱۷ م. درصدد کشتن کارا ژرژ برآمد. روسیه در سال ۱۸۲۹ م. عثمانی را تحت‌فشار قرارداد که خودمختاری صربستان را تضمین کند، به همین علت دولت عثمانی حکومت موروثی میلوش را به رسمیت شناخت.

فرانسه: در این زمان نقشه ناپلئون بناپارت برای حمله به انگلستان منجر به لشکرکشی سال ۱۷۹۸ م. او به مصر شد. هر چند که در نبرد اهرام پیروز شد ولی نیروی دریایی انگلستان کشتی‌های فرانسه را که در ساحل مصر لنگرانداخته بودند، از بین برد. در همین ایام یکی از اعضای هیئت مدیره فرانسه برای از میان بردن هرج‌ومرج و نابسامانی‌های داخلی و جلوگیری از فساد، به فکر استفاده از قدرت و محبوبیت ناپلئون افتاده مخفیانه او را به پاریس دعوت کرد. ناپلئون نیز دعوت را اجابت کرد و در خفا از مصر عازم پاریس شد و به کمک یاران نظامی خود کودتا کرد و حکومت هیئت مدیره را برانداخت و حکومت کنسولی مرکب از سه کنسول بجای هیئت مدیره تشکیل داد که خود نیز کنسول اول آن بود. حکومت کنسولی ناپلئون قریب چهار سال ادامه یافت. بر اثر اصلاحات داخلی و فتوحاتی که در این مدت نصیب فرانسه شده بود، مردم که خواهان آرامش بودند، به پاس این خدمات، ناپلئون را در سال ۱۸۰۴ م. به امپراتوری برگزیدند. ناپلئون در سال ۱۸۰۵ م. خود را پادشاه ایتالیا اعلام داشت. در همان سال اتحاد سوم با شرکت انگلستان، اتریش، روسیه، سوئد و پروس علیه ناپلئون تشکیل گردید و در همین زمان ناپلئون اتریش را در استرلیتز شکست داد و در سال ۱۸۰۶ م. درینا، پروس را از پای درآورد و در سال ۱۸۰۷ م. روسیه را در فرید لاند شکست داد. صلح تیلزیت که بین ناپلئون و الکساندر تزار روسیه در همان سال منعقد گردید، وی را فرمانروای مطلق‌العنان قاره اروپا ساخت. در سال ۱۸۰۸ م. با سوئد صلح کرد. تنها از میان تمام دشمنان وی انگلستان جان سالم بدر برده بود. ناپلئون در سال ۱۸۰۸ م. از انقلابات داخلی اسپانیا استفاده کرده چند نفر از سرداران خود را مأمور فتح این کشور کرد، لیکن دولت اسپانیا به‌سختی مقاومت کرد، ولی سرانجام اسپانیا سقوط کرد که این فتح به قیمت ریختن خون بیش از ۳۰۰ هزار تن از سربازان فرانسوی تمام شد. در همین ایام که ناپلئون بناپارت، خود به اسپانیا آمده بود اتحادیه پنجم از طرف دول مخالف علیه او تشکیل گردید. ناپلئون به سرعت شهر وین را تصرف کرد و قسمتی از اتریش را ضمیمه فرانسه ساخت و فرمانی صادر کرد که به موجب آن دولت‌های دوست یا دست‌نشانده او از ورود کشتی‌های انگلستان به بنادر خود ممانعت کنند. این اقدام که به محاصره بری معروف است، برای این بود که شاید بدین وسیله از ورود غله اروپا به انگلستان و فروش مصنوعات آن کشور در این قاره جلوگیری به عمل آورد، ولی انگلیس‌ها به مقاومت پرداختند و دول اروپا به ویژه روسیه را که از ادامه محاصره بری در فشار اقتصادی قرار داشتند، به ایجاد اتحادیه ششم تشویق کردند. ناپلئون که بار دیگر خود را در برابر اتحادیه‌ای از دول اروپا دید، در سال ۱۸۱۲ م. با سپاهی فراوان به روسیه حمله برد، ولی سردار روسی به نام کوتوسوف، از برابر ناپلئون به داخل روسیه عقب‌نشینی کرد و در این عقب‌نشینی بیشتر آبادی‌ها را آتش زد. ارتش ناپلئون در خاک روسیه شروع به پیشروی کرد و مسکو را فتح نمود، ولی سپاهیانش دچار سرمای شدید و طاقت فرسای روسیه و کمبود مواد غذایی شدند و عده زیادی از آنان از پای درآمدند و تعدادی که جانی به سلامت بردند، هنگام مراجعت دچار تعرض ارتش پروس گردیدند. در نتیجه قوای ورزیده فرانسه متلاشی شد. ناپلئون در مراجعت از روسیه مطلع شد که دول بزرگ، اتحادیه هفتم را در اوت سال ۱۸۱۳ م. علیه او تشکیل داده اند. دول شرکت کننده در این اتحادیه عبارت بودند از روسیه، پروس، انگلستان، سوئد و سپس اتریش، سپاهیان خسته او در بازگشت ناچار به پیکار در چهارمین جنگ مؤتلفین شدند که به شکست کامل ناپلئون در لایپزیک منجر شد. ناپلئون در یازدهم آوریل سال ۱۸۱۴ م. از امپراتوری عزل شد و متحدین، لوئی هجدهم برادر کوچک لوئی شانزدهم را به پادشاهی انتخاب کردند و به ناپلئون اجازه دادند که با حفظ لقب امپراتور در جزیره الب به حکمرانی بپردازد، اما ناپلئون بناپارت در سال ۱۸۱۵ م. از جزیره الب گریخت و رهسپار پاریس شد و مدت ۱۰۰ روز دیگر حکومت کرد، اما جنگ واترلو به حکومت ۱۰۰ روزه او پایان داد و به اسارت سپاهیان انگلیسی درآمد و او را به‌عنوان اسیر جنگی به جزیره سنت هلن تبعید کردند که در سال ۱۸۲۱ م. در همان جزیره به مرض سرطان مبتلا گردید و درگذشت. به‌این‌ترتیب زندگی سرداری که روزی قاره اروپا را برای خود تنگ می‌دید، پایان یافت. بعد از تبعید ناپلئون به جزیره سنت هلن، دول فاتح، لوئی هجدهم را بار دیگر روی کار آوردند (۱۸۱۵ – ۱۸۲۴ م.) وی با انقلابیان پیشین سیاست سازش در پیش گرفت و فرمان سلطنت مشروطه را صادر کرد. در دوران سلطنت وی نهضت رمانتیک در ادبیات فرانسه شروع شد که نمایندگان بزرگی از جمله شاتو بریان داشت. بعد از وی سلطنت به شارل دهم رسید (۱۸۲۴ – ۱۸۳۰ م.) شارل چون خواست حکومت استبدادی را تجدید کند، مردم فرانسه در سال ۱۸۳۰ م. مجددا دست به انقلاب زدند. شارل ناچار به انگلستان پناهنده شد. مردم فرانسه چون خاندان بوربون را اصلاح‌پذیر نمی‌دانستند، سلطنت را به خانواده دیگری به نام اورلئان منتقل کردند و لوئی فیلیپ را به سلطنت برداشتند (۱۸۳۰ – ۱۸۴۸ م.) وی در آغاز به انقلابیان فرانسه پیوست. سپس از فرانسه گریخت و مدت ۲۰ سال از عمر خود را در خارج از فرانسه سپری کرد. پس از بازگشت خاندان بوربون، به فرانسه برگشت و به آزادیخواهان مخالف لوئی هجدهم و شارل دهم پیوست. بعد از برافتادن شارل دهم به سلطنت انتخاب شد. دوران سلطنت وی به دوره ژویه معروف است. از مشخصات این دوره بسط تجارت و گسترش مستعمرات است. لوئی فیلیپ نظر به اینکه با کمک مردم به روی کار آمده بود، ابتدا با مردم با مهربانی رفتار کرد، ولی هنگامی که بر اوضاع مسلط شد، استبداد و زورگویی را پیشه خود ساخت. فنلاند: در سال ۱۸۰۹ م. سوئد، فنلاند را به الکساندر اول تزار روسیه تسلیم کرد. لهستان: به موجب تصمیمات کنگره وین (۱۸۱۴ – ۱۸۱۵ م.) ایالت پروس غربی و پوزنان به پروس و گالیسی به اتریش داده شد و کرکو به صورت جمهوری جداگانه‌ای درآمد. نروژ: در ژانویه سال ۱۸۱۴ م. به موجب عهدنامه کیل اتحاد ۴۰۰ ساله بین نروژ و دانمارک از هم گسست و نروژ تحت پرچم سوئد درآمد. هلند: شاه هلند در این زمان ویلیام اول است (۱۸۱۵ – ۱۸۴۰ م.) که بزرگ‌ترین فرزند ذکور ویلیام پنجم است. پس از سقوط ناپلئون بناپارت به موجب مصوبات کنگره وین (۱۸۱۴ – ۱۸۱۵ م.) کشور هلند که مشتمل برهولانر و بلژیک بود تشکیل گردید و پادشاه این کشور ویلیام شد. یونان: در اوایل قرن نوزدهم میلادی یونانیان درصدد استقلال برآمدند و در سال ۱۸۲۱ م. به رهبری ایپسی لانتی و کمک‌های آزادیخواهان اروپا انقلابی کردند که منجر به نتیجه شد و در سال ۱۸۲۷ م. کاپودیستریاس از رجال یونان و روسیه به ریاست جمهوری یونان انتخاب شد ولی به علت تمایلات اشرافی و روابطش با روسیه مقبولیت عامه نیافت و سرانجام کشته شد. استقلال یونان با جنگ ناوارینو در سال ۱۸۲۷ م. و عهدنامه ادرنه بین روس و عثمانی در سال ۱۸۲۹ م. تأمین شد و در سال ۱۸۳۲ م. اغلب دول اروپا آن را مورد تأیید خود قرار دادند و او تو اول را به پادشاهی یونان انتخاب کردند (۱۸۳۲ – ۱۸۶۲ م.)

مطالب تاریخی بیشتر >  تاریخ ژاپن نو

امریکا

آرژانتین: تا سال ۱۸۱۰ م. آرژانتین تحت تسلط اسپانیا بود. در سال ۱۸۱۶ م. بوئنوس آیرس و اراضی مجاور آن تحت عنوان ایالات متحد لاپلاتا مستقل شدند. از سال ۱۸۲۹ – ۱۸۳۱ م. خوان مانوئل روساس حاکم ایالت بوئنوس آیرس بود. اروگوئه: در سال ۱۸۱۴ م. در زمان خوزه خرواسیو آری تگاس قهرمان ملی اروگوئه نهضت استقلال طلبی اهالی اروگوئه شروع شد. در سال ۱۸۲۱م. اروگوئه ضمیمه برزیل گردید. لیکن اهالی در سال ۱۸۲۵ م. سر به شورش برداشتند. در نتیجه در سال ۱۸۲۸ م. ااروگوئه کشوری مستقل گردید. سپس از سال ۱۸۲۸ – ۱۸۵۱ م. جنگ‌های داخلی بین احزاب سیاسی سرخها و سفیدها روی داد.

پیروزی آنتونیو خوزه سوکره سردار امریکای جنوبی در جنگ آیاکوجو (یکی از شهرهای پرو) در سال ۱۸۲۴ م. بر اسپانیا غلبه کرد و اولین رئیس‌جمهور بولیوی شد. پاراگوئه: پاراگوئه در سال ۱۸۱۱ م. مستقل گردید. قبلا جزو قلمرو نایب‌السلطنه اسپانیا بود. فرانسیا گاسپار رودریگز در پاراگوئه حکومت دیکتاتوری برقرار کرد شیلی: در سال ۱۸۱۴ م. اولین قیام استقلال طلبی شیلی به وقوع پیوست، لیکن ملیون از سپاهیان اسپانیا شکست خوردند. در سال ۱۸۱۷ م. سان مارین مرد انقلابی امریکای جنوبی که درصدد آزاد کردن ممالک امریکای جنوبی از قید اسارت اسپانیا بود، فرماندهی شورشیان را به دست گرفت، ولی پس از عبور از ارتفاعات آند وارد شیلی شد و با پیروزی‌های مکرر خود در سالهای ۱۸۱۷ و ۱۸۱۸ م. آزادی شیلی را به اتمام رسانید و در فوریه سال ۱۸۱۸ رسما استقلال شیلی را اعلام کرد. مکزیک: با توجه به ازدیاد جمعیت در مکزیک به‌تدریج گروه‌های مختلف قومی در آنجا پیدا شد که آن‌ها بسهولت با یکدیگر مخلوط نشدند. برخورد میان آن‌ها و عدم رضایت مردم از قدرت روز افزون اسپانیا در این سرزمینها و چپاول ثروت‌های خدادادی این سرزمین‌ها به‌ویژه مکزیک توسط اسپانیایی‌ها سبب شد که مردم، تحت هدایت و رهبری میگل ایدالگوی کوستیا، کشیش انقلابی مکزیکی و از قهرمانان ملی این سرزمین که در انقلاب ضد اسپانیا نقش مهمی را ایفا کرد، در سال ۱۸۱۰ میلادی شوریدند که این شورش منجر به استقلال مکزیک گردید و بیانیه معروف به گریتور د دولورس (فریاد دردمندان) بیش‌ازپیش بر هیجان مردم افزود و سرانجام در سال ۱۸۲۱ م. دولت اسپانیا استقلال مکزیک را به رسمیت شناخت و امپراتوری زودگذری تحت فرمان آگوستین ایتوربیده انقلابی مکزیکی زمام امور را به دست گرفت (۱۸۲۲ – ۱۸۲۳ م.) لیکن با مخالفت‌هایی مواجه شد. ناچار مستعفی گردید و مصمم شد زندگی خود را در اروپا سپری نماید و حقوق ماهیانه قابل توجهی هم برای او مقرر شد، به شرط اینکه درصدد مراجعت به مکزیک برنیاید. با این اوصاف در سال ۱۸۲۴ م؛ که قصد مراجعت به مکزیک را داشت، دستگیر و اعدام شد. در چنین وضعی بین رهبران مکزیک اختلافات زیادی به وجود آمد. ممالک متحده امریکای شمالی: رئیس‌جمهور امریکا در این زمان جان آدمز (۱۷۹۷ – ۱۸۰۱ م.) است. وی از رهبران قیام علیه مظالم انگلیسها است در دوران ریاست جمهوری جورج واشنگتن معاونت او را به عهده داشت. دولت امریکا در سال ۱۸۰۳ م. سرزمین لوئیتزیان را از ناپلئون بناپارت خرید. سومین رئیس‌جمهور ممالک متحده امریکای شمالی در این زمان جفرسون تامس (۱۸۰۱ – ۱۸۰۹ م.) است. چهارمین رئیس‌جمهور امریکا در این زمان مدیسن است (۱۸۰۹ – ۱۸۱۷ م.) وی نویسنده اصلی قانون اساسی ممالک متحده امریکا بود. پنجمین رئیس‌جمهور ممالک متحده امریکا جیمز مانرو است (۱۸۱۷ – ۱۸۲۵ م.) دوران ریاست جمهوری وی به دوره صلح و صفا معروف است. در سال ۱۸۲۳ م؛ که مستعمرات اسپانیا در قطعه امریکا سر به شورش برداشتند، دول عضو اتحاد مقدس درصدد اعزام قشون به آن سرزمین بودند، مانرو طی صدور اعلامیه‌ای رسما به کلیه ممالک اروپا اخطار کرد که امریکا متعلق به امریکایی‌هاست و دولتی را حق مداخله در امور این قاره نیست (اعلامیه مونرو). ششمین رئیس‌جمهور این زمان ج. ک. آدمز است (۱۸۲۵ – ۱۸۲۹ م.) وی پسر بزرگ رئیس‌جمهور جان آدمز است. هفتمین رئیس‌جمهور، جکسن است (۱۸۲۹ – ۱۸۳۷ م.) وی سهم زیادی در ارتباط با تشکیلات و سازمان دادن به حزب دموکرات دارد. ونزوئلا: میراندا، فرانسیسکو میهن‌پرست ونزوئلایی چندین سال اوقات خود را صرف تهیه طرحی برای آزادی ونزوئلا از قید استعمار اسپانیا و در سال ۱۸۱۱ م.، استقلال ونزوئلا را اعلام کرد، لیکن توسط سلطنت طلبان دستگیر و روانه اسپانیا شد که در همان‌جا درگذشت. در سال ۱۸۱۲ م. بولیوار به ونزوئلا لشکرکشید، لیکن شکست خورد و به ژامائیک گریخت. بار دیگر بولیوار در سال ۱۸۱۶ م. در ونزوئلا مستقر شد و در سال ۱۸۱۹ م. از طرف کنگره آن کشور به ریاست جمهوری برگزیده شد.

هائیتی: در سال ۱۸۰۴ م. استقلال هائیتی اعلام شد و در سال ۱۸۲۰ م. جمهوری گردید.

نقشه تاریخ ایران و جهان