نقشۀ تاریخ


تاریخ ژاپن


نقشه تاریخ ایران و جهان

تاریخ ژاپن درام ناتمامی است که سه پرده آن اجرا شده است. اگر از قرون ابتدایی یا افسانه ای چشم پوشیم، پرده اول این درام دوره بودایی ژاپن است(۵۲۲- ۱۶۰۳): ژاپن ناگهان به وسیله چین و کره به تمدن می گراید، و در پرتو دین، تلطیف می شود و شاهکارهای تاریخی ادب و هنر خود را می آفریند. پرده دوم، دوره ملوک الطوایفی و آرامش ژاپن است (۱۶۰۳-۱۸۶۸)، عصر حکومت شوگونهای خاندان توکوگاوا است: ژاپن خود را از همسایگان دور می گیرد، نظری به خاک بیگانه و بازرگانی خارجی ندارد، به کشتکاری خرسند است و قرین هنر و فلسفه. پرده سوم درام، دوره جدید ژاپن است که در ۱۸۵۳ با ورود ناوگان ایالات متحد امریکا آغاز می شود: عوامل داخلی و خارجی، آن را به تجارت و صنعت و جستجوی مواد و بازارهای خارجی وا می دارند. پس، به منظور گسترش خاک خود، به جنگ می رود، گرایشها و شیوه های امپریالیستی غرب را تقلید می کند، و تفوق نژاد سفید و صلح جهانی را مورد تهدید قرارمی دهد. به حکم سوابق تاریخی، پرده آتی چیزی جز جنگ نخواهد بود.
ژاپنیان با دقت به بررسی تمدن ما پرداخته اند تا مزایای آن را جذب کنند و تمدنی برتر از آن فراهم آورند. شایسته است که ما نیز از سر خردمندی با همان صبر و دقتی که ژاپنیان در مطالعه تمدن ما از خود نشان داده اند تمدن آنان را مطالعه کنیم، تا هنگام فراآمدن بحرانی که پایانش جنگ یا تفاهم است، قادر به ایجاد تفاهم باشیم.

I – فرزندان خدایان

چگونه ژاپن به وجود آمد؟ – تأثیر زلزله
چنانکه از کهنسالترین تاریخ ژاپن برمی آید، در آغاز تنها خدایان وجود داشتند. نرین و مادین بودند، به دنیا می آمدند، و شکار مرگ می شدند. سرانجام، خدایان سالخورد به برادر و خواهری خدازاد، به نام ایزاناگی و ایزانامی، فرمان دادند که ژاپن را بیافرینند. پس، آنان بر پل شناور آسمان ایستادند، نیزه ای جواهرنشان در اقیانوس فرو بردند و برکشیدند. قطراتی که از نیزه فرو چکید، به صورت «جزایر مقدس» درآمد. سپس، خدایان از نظاره غوک بچگان به راز تناسل پی بردند، و بر اثر آن ایزاناگی و ایزانامی درآمیختند و نژاد ژاپنی را زادند. از چشم چپ ایزاناگی، اماتراسو، الاهه خورشید، زاده شد، و از نواده آماتراسو، که نی نی جی نام داشت، سلسله ناگسسته سلاطین دای نیپون یا ژاپن پدید آمد. از آن روزگاران تا کنون تنها یک دودمان شاهی بر ژاپن فرمانروایی کرده است.
از نیزه جواهرنشان، ۴۲۲۳ قطره فروچکید، زیرا مجمع الجزایر ژاپن مرکب از ۴۲۲۳ جزیره است. از میان اینها، ششصد جزیره قابل سکونت است، ولی فقط پنج جزیره وسعت کافی دارد. بزرگتر آنها، هوندو، یا هون شو، ۱۸۱۸ کیلومتر طول و ۱۱۷ کیلومتر عرض دارد، و مساحت آن، که به ۲۰۵۰۰۰کیلومتر مربع می رسد، نیمی از مساحت مجمع الجزایر را تشکیل می دهد. وضع این جزایر، و همچنین تاریخ اخیر آنان، به اوضاع انگلیس می ماند: دریا ژاپنیان را از حمله های خارجی محافظت کرده است، زندگی در امتداد سواحلی به طول ۲۲۰۰۰ کیلومتر قومی دریانورد به بار آورده است، و ضرورتهای جغرافیایی و تجارتی، آنان را بر دریاها مسلط گردانیده است. بادهای گرم و جریانهای جنوبی با هوای سرد قله ها آمیخته و ژاپن را، مانند انگلیس، از آب و هوایی پر ابر و باران آور و رودهایی کوتاه و پرشتاب برخوردار ساخته، و صاحب رستنیها و مناظر گوناگون کرده است. صرف نظر از شهرها و برزنهای مخروبه آنها، سرزمین ژاپن در موسم باز شدن شکوفه ها به بهشت عدن ماننده است، و کوهها، به جای سنگ و خاک، از گلها و گیاههای دل انگیز پوشیده شده اند، چنانکه کوه فوجی نمونه جمال و انتظام هنری است.
تردیدی نیست که زلزله، و نه قطرات نیزه خدایان، جزایر ژاپن را به وجود آورده است. شاید، غیر از امریکای جنوبی، هیچ سرزمینی دستخوش چنین زلزله های موحشی نشده
در سال ۵۵۹، زمین لرزید و روستاها را به کام کشید، ستاره های دنباله دار درخشیدن گرفتند و شهابها فروافتادند، و راهها در دل تیرماه از برف پوشیده شدند. سپس خشکسالی و قحطی پدید آمد، و هزاران هزار ژاپنی به هلاکت رسیدند. در ۱۷۰۳، زلزله، تنها در توکیو، ۳۲۰۰۰ تن را به قتل رسانید. در ۱۸۸۵، بار دیگر پایتخت بر اثر زمین لرزه ویران شد و هزاران تن در شکافهای زمین فرو رفتند و شمار مردگان به حدی رسید که اجساد را در گاریها توده می کردند و گروه گروه به خاک می سپردند. در ۱۹۲۳، زلزله و طغیان آب و آتش در کیوتو ۱۰۰,۰۰۰، و در یوکوهاما و اطراف آن ۳۷۰۰۰ انسان را کشت، و شهر کاماکورا، که به بودا- پارسای هندی- مهر فروان داشت، تقریباً سراسر نابود شد، و فقط مجسمه عظیمی از بودا، که در آنجا نصب بود، با اندکی شکستگی، در میان ویرانه ها باقی ماند و گویی به زبان حال، این درس بزرگ تاریخ را ابلاغ کرد که خدایان می توانند، با داشتن زبانهای بسیار، خاموش بمانند! البته اینهمه شقاوت در سرزمینی که خدایان خود خالق و حاکم بیواسطه آن بودند، مردم را مبهوت ساخت. با این وصف، ژاپنیان بدبختیهای بزرگ خود را معلول جنبش ماهی عظیمی که در زیرزمین خفته است و گاهی چرتش پاره می شود و تکانی به خود می دهد، دانسته اند و ظاهراً هیچ گاه به فکر ترک زادگاه پرخطر خود نیفتاده اند. حتی، روزی پس از آخرین زلزله بزرگ، کودکان گچهای فرو ریخته را به جای مداد در دست گرفتند و آجرهای برهم افتاده خانه های خود را لوح انگاشتند و به نوشتن درسهای خود پرداختند! این ملت تازیانه حوادث را با شکیبایی تحمل کرده و، براثر تیره روزیهای مکرر، پشتکاری یأس ناپذیر و شهامتی خوف آور یافته است.

II – ژاپن قدیم

اختلاط نژادی- تمدن ابتدایی- دین – آیین شینتو- آیین بودایی- منشأ هنرها- اصلاح بزرگ
اصل ژاپنیان، همانند منشأ اقوام دیگر، مورد اختلاف است. در این باره نظریه های گوناگون آورده اند. سه عنصر در نژاد ژاپنی راه دارند: عنصر سفید ابتدایی، که در عصر نوسنگی، با هجرت قوم آینو از اطراف رودآمور، به ژاپن راه یافت؛ عنصر زرد یا مغولی، که در حدود قرن هفتم ق م از کره یا از طریق کره داخل ژاپن شد؛ و عنصر قهوه ای- سیاه، که از شبه جزیره مالایا و اندونزی برخاست و از جزایر جنوبی به ژاپن رسید. در این کشور، همانند کشورهای دیگر، صدها سال گذشت تا، از اختلاط نژادها، قوم یگانه ای که دارای زبانی خاص و تمدنی جدید بود، ظهور کرد. اما این اختلاط هیچ گاه به پایان نرسید، چنانکه هنوز اشراف بلندبالا و لاغر پیکر و درازسر از توده کوتاه قد و درشت جثه و پهن سرمتمایزند.
در سالنامه های قرن چهارم چین آمده است که ژاپنیان «مردمی پست قامتند و نه گاو دارند و نه جانوران وحشی. هر مردی، به فراخور پایگاه اجتماعی خود، نقشهای معینی بر چهره خود خالکوبی می کند، جامه هایی یک تکه بر تن می پوشاند، نیزه ها و کمانها و تیرهایی با ناوکهایی از آهن یا سنگ به کار می برد، کفش نمی پوشد، پای بند نظم و قانون است، چند همسری را خوش دارد، نوشابه های پرمایه می آشامد، دراز عمر است. … زنان رنگ سرخ بر پیکر خود می مالند.» به گواهی سالنامه، در ژاپن، به هنگام شروع تمدن، «دزدی وجود ندارد، و ستیزه اندک است.» لافکادیو هرن ژاپن این دوره را بهشتی می شمارد که هنوز به لوث استثمار یافقر آلوده نشده است، و فنولوسا کشاورزان این دوره را مردان مستقلی می داند که در عین حال سرباز نیز هستند. در سده سوم میلادی، صنایع دستی از کره به ژاپن رسید، و بزودی اصناف پدید آمدند. گذشته از پیشه وران آزاد، طبقه بردگان، که از اسیران جنگی و زندانیان تشکیل می شد، نیز وجود داشت. سازمان اجتماعی از جهاتی براساس ملوک الطوایفی، و از جهاتی موافق نظام ایلی بود. جمعی از کشاورزان، رعایای اشراف زمیندار به شمار می رفتند، و زندگی هر طایفه به دست رئیسی رتق و فتق می یافت. حکومت، ابتدایی و سست و ضعیف بود.
جان گرایی و توتم پرستی و نیاپرستی و پرستش دستگاه جنسی نیازهای دینی ژاپنیان نخستین را بر می آورد. اینان عقیده داشتند که ارواح در همه جا هستند- در سیارات و ثوابت آسمانی، درگیاهها و حشرات مزارع، و در درختان و حیوانات و مردم. به نظر آنان، خدایان بیشمار برفراز خانه ها و ساکنان آنها شناور بودند و در شعله و پرتو چراغها رقص می کردند. باسوزاندن استخوان گوزن یا کاسه سنگ پشت، و مطالعه خطوطی که بر آنها ظاهر می شد، به غیبگویی می پرداختند و، به قول مورخان چینی، به این وسیله «به سعد و نحس پی می بردند و زمان مناسب برای سیر و سفر را می شناختند.» از مردگان می ترسیدند و به پرستش آنان مبادرت می کردند. معتقد بودند که در جهان بسا شقاوتها از اراده اموات می زایند. از این سبب، برای رام کردن آنان اشیای گرانبها در قبور می نهادند- مثلا در گور مردان شمشیر، و در گور زنان آیینه می گذاشتند. همچنین، هر روز در برابر الواح نیاکان دعا می خواندند. برای بازداشتن باران زیانبخش یا دوام عمارت یا دیوار، به قربانی کردن انسان دست می زدند، و گاهی که بزرگی درمی گذشت، ملازمانش را نیز با او به خاک می سپردند تا در سفر آخرت هم ملازم و مدافع او باشند.
شینتو- قدیمترین دین ژاپن که هنوز هم زنده است- از نیاپرستی سرچشمه گرفت. «شینتو» یا «طریق خدایان» سه صورت داشت: پرستش اجداد خانواده، پرستش نیاکان عشیره، و پرستش سلاطین و خدایان قوم. پادشاه یا نمایندگان او هر ساله هفت بار از نیای آسمانی دودمان شاهی یاد می کردند و در مواردی که کشور به عمل مقدسی، مانند تصرف شانتونگ (۱۹۱۴)، می پرداخت، به نام او دعا می خواندند. دین شینتو مشتمل بر اعتقادات و مراسم پیچیده و قوانین اخلاقی و کاهنان مخصوص نبود و با تلقین اصل خلود و وعده بهشت سرمدی، دلها را تسلا نمی داد. فقط مؤمنان را موظف می گردانید که گاه گاه به زیارت جاهای متبرک بشتابند و، با زهد و تقوا، به گذشته و نیاکان و پادشاه حرمت گذارند. این دین، چون از مؤمنان توقعات بسیار نداشت و نویدهای بزرگ نمی داد، چندگاهی منسوخ شد.
آیین بودا پانصد سال پس از ورود خود به چین، در سال ۵۲۲، به جزایر ژاپن راه یافت و، چون با دو عامل- نیازهای دینی مردم و نیازهای سیاسی دولت ژاپن- موافق می نمود، رواج گرفت. پوشیده نیست که دین اصیل بودا، که آیینی لاادری و بدبین و بی آلایش و فنااندیش بود، به هیچ روی به ژاپنیان نرسید، بلکه صورت بعدی آن، که همانا مذهب «مهایانه» است، به ژاپنیان عرضه شد. این مذهب بر محور خدایانی رئوف مانند آمیدا بودا و کوانون می گشت، تشریفاتی بهجت آور داشت، دم از خلود روح می زد، و مدعی بود که، در جهان، کثیری بودی ستوه یا بودای بالقوه وجود دارند و به انسانها یاری می رسانند. از این رو، با ظرافت، فضایلی چون قناعت و مسالمت طلبی و انقیاد را، که عوامل مناسبی برای تسلیم جامعه به حکومتند، به مردم ستم کشیده تلقین می کرد و آنان را به تحمل زندگانی ناروای خود برمی انگیخت. به بیان دیگر مذهب مهایانه نثر خشن زندگی مشقت بار روزانه را، با شعر لطیف دعا و افسانه و مراسم رنگارنگ دینی، لطافت می بخشید و ژاپنیان را به وحدت فکری- که، در نظر کشورداران، مایه نظم اجتماعی و رکن قدرت ملی است- می کشانید.
معلوم نیست که سیاست یا تقوا- کدام یک دین بودایی را در ژاپن رواج داد. در سال ۵۸۶ میلادی، که امپراطور یومی درگذشت، دو خاندان، که هر دو از لحاظ سیاسی به دین جدید عنایت می ورزیدند، برسرجانشینی او مسلحانه به رقابت پرداختند. سرانجام شاهزاده مقتدر، شوتوکوتایشی، که، بنابر شایعات، به هنگام زادن نشانی قدسی در دست داشت، ملکه سویکو را بر تخت نشانید و خود مدت بیست و نه سال (۵۹۲- ۶۲۱) به عنوان نایب السلطنه بر ژاپن سلطه ورزید. وی به تقویت آیین بودا همت گمارد؛ مبالغی هنگفت به معابد بودایی کمک کرد؛ به یاری دین پیشگان بودایی برخاست؛ به اخلاق بودایی جنبه رسمی داد؛ و بر روی هم راهی را که امپراطور آشوکه در هند رفته بود، پیمود. هم او حمایت هنرها و علوم را برعهده گرفت، هنرمندان و صنعتگران را از کره و چین به ژاپن خواند، تاریخ نوشت، به نقاشی پرداخت، و برساختمان معابد هوری یوجی، که کهنترین شاهکارهای هنری موجود ژاپن به شمار می روند، نظارت کرد.
با وجود خدمات شوتوکو و فضایلی که دین بودایی به مردم آموخت، یک نسل پس از مرگ آن مرد تمدن دوست، بحرانی شدید ژاپن را فرا گرفت. یکی از اشراف جاه طلب، به نام کاماتاری، به کمک امیر ناکا شورشی به راه انداخت و تحولی عظیم، که در تاریخ سیاسی ژاپن «اصلاح بزرگ» خوانده می شود، به بار آورد (۶۴۵). در این تحول، وارث مسلم سلطنت را کشتند، پیرمردی زبون را به سلطنت برداشتند، و امیرناکا را نخست ولیعهد گردانیدند و عاقبت، به نام امپراطور تنچی، به جای پیرمرد نشاندند. در تمام این مدت، کاماتاری، در نقش وزیر اعظم، زمام امور را در کف داشت و حکومت ژاپن را به صورت سلطنتی قاهر درآورد: امپراطور، که تا آن زمان فقط رئیس عشیره اصلی کشور بود، مالک الرقاب کشور گردید و اقتدارات فوق العاده یافت. او بود که همه حکمرانان را برمی گزید، همه خراجها را دریافت می کرد، و همه کشور را از آن خود می دانست. بدین ترتیب، ژاپن بشتاب از مرتبه اجتماع سست چند عشیره و چند دسته نیمه فئودال بیرون آمد و به دولت سلطنتی منسجمی مبدل شد.

III- دوره امپراطوری

امپراطوران- اشراف- نفوذ چین- عصر طلایی کیوتو- انحطاط
از آن مرحله به بعد، هرسلطانی القاب بزرگ می یافت. گاهی او را تنچی یعنی «فرزند خدا» و معمولا تن نو یعنی «سلطان آسمانی» می نامیدند و در مواردی نادر به او میکادو یعنی «باب عالی» لقب می دادند. سلطان. پس از مرگ، نامی غیر از نام دوران حیات خود می گرفت و با آن نام داخل تاریخ می شد. حق داشت به قصد صیانت سلاله شاهی، هر چه می خواهد، همسر یا همبستر بگیرد. فرزند اول سلطان لزوماً به جای او نمی نشست. بلکه یکی از زادگانش، که به نظر او یا متنفذان زمان شایسته تر می نمود، جای او را می گرفت. در عصری که شهر کیوتو کانون عظمت ژاپن به شمار می رفت، سلاطین به تقوا مایل بودند، و برخی از آنان از شاهی کناره می گرفتند و در سلک راهبان بودایی درمی آمدند. حتی یکی از ایشان ماهیگیری را ممنوع ساخت، زیرا عقیده داشت که اشتغال به این حرفه توهینی است به بودا. سلطان یوزی را باید مستثنا دانست. همه مخاطراتی که ممکن است از یک سلطان مستبد فعال سرزند، از وجود همایونش صادر شد: مردم را وامی داشت که از درختان بالا روند؛ آنگاه ایشان را به تیر می زد. در معابر عام، دوشیزگان را می ربود و با سیمهای عود می بست و به برکه ها می انداخت، و نیز از سوار شدن و در خیابانهای پایتخت گشتن و مردم را به تازیانه بستن لذت تام می برد. سرانجام، مردم به کاری که در تاریخ ژاپن نادر است، دست زدند: شوریدند و او را خلع کردند. در سال ۷۹۴، مرکز حکومت از نارا به ناگائوکا و سپس به کیوتو انتقال یافت. کیوتو، که معنی آن «پایتخت صلح» است، مدت چهار قرن (۷۹۴-۱۱۹۲) مرکز ژاپن ماند، و این دوره را بیشتر مورخان عصر طلایی ژاپن می خوانند. در ۱۱۹۰، جمعیت کیوتو به نیم میلیون رسید و از جمعیت همه شهرهای اروپا، جز قسطنطنیه و قرطبه، بیشی گرفت. در یک قسمت شهر، کوخها و ویرانخانه های مردمی که ظاهراً با سرخوشی فقر را تحمل می کردند، قرار داشت، و در قسمت دیگر، که کاملا مجزا بود، باغها و کاخهای اشراف و خانواده سلطنتی برپا بود. درباریان، موافق حال خود، «ابرنشینان» نامیده می شدند. در آن زمان، ژاپن، مانند کشورهای دیگر، براثر پیشرفت تمدن و صناعت، به مرحله ای رسید که تمایزات اجتماعی افزایش یافت و نابرابری، که جبراً از توزیع ثروت براساس قدرت و شخصیت و امتیازات می زاید، جای برابری نخستین را گرفت. خاندانهایی بزرگ مانند خاندانهای فوجیوارا و تایرا و میناموتو و سوگاوارا پدید آمدند و در عزل و نصب سلاطین مداخله نمودند و، به شیوه بهیمی بزرگان ایتالیا در عصر رنسانس، به جان یکدیگر افتادند. یکی از مردان خاندان سوگاوارا، که میچیزانه نام داشت، با حمایت خود از ادب، مورد اعزاز ژاپنیان قرار گرفت و اکنون، به عنوان خدای ادب، پرستیده می شود، و در بیست و پنجم
هر ماه، مدارس را به یاد او تعطیل می کنند. از خاندان میناموتو، سرداری به نام سانه تومو برخاست. وی، در آستانه قتل خود، با نابترین شیوه ژاپنی، ترانه ساده ای سرود و، در پرتو آن، خود را نامدار ساخت:
اگر دیگر نیایم،
ای درخت آلوی کنار در،
فراموش مکن که در بهاران
از روی وفا شکوفان شوی.
بر اثر حمایت خاندان فوجی وارا، بزرگترین سلطان ژاپن، که مردی روشن اندیش به نام دایگو بود، به روی کار آمد. در عهد او ژاپن همچنان در جذب فرهنگ و تجمل عصر تانگ، که در مراحل کمال خود بود، کوشید و سپس در آن زمینه ها رقیب چین گردید. ژاپن نه تنها از دین، بلکه از خوراک، پوشاک، تفننات، خط، شعر، دستگاه اداری، موسیقی، هنرها، گلپروری، و معماری چینی بهره گرفت و حتی پایتختهای خود، یعنی نارا و کیوتو، را همانند شهر چینی چانگان آراست. این کشور، همان طور که در عصر حاضر فرهنگ اروپایی و امریکایی را جذب کرد، در حدود هزار سال پیش، فرهنگ چینی را به خاک خود کشانید. در هر دو مورد، نخست شتاب ورزید و سپس، با احتیاط و بدقت، شیوه های جدید را به خدمت مقاصد دیرین خویش گمارد و ویژگیهای خود را محفوظ داشت.
ژاپن، چون به نیروی همسایه بزرگ خود به تکاپو افتاد و، در سایه حکومتی بی گسست، از نظم برخوردار شد، در فاصله سالهای (۹۰۱-۹۲۲) به دوره «انگی»، یعنی اوج عصر طلایی خود رسید.۱ ثروت متراکم شد و زندگی با چنان تجمل و ظرافت و فرهنگی، که جز در دربارهای خاندان ایتالیایی مدیچی و سالونهای ادبی فرانسه در عصر روشنگری نظیر نیافت، آمیخت. کیوتو به صورت پاریس و ورسای درآمد: در شعر و پوشش مظهر ذوق بود، در آداب و هنرها غوطه می خورد، و سرمشق قریحه و دانش همه جامعه به شمار می رفت. در آنجا هرگونه سبک یا سلیقه، آزاد و در حد کمال بود. خوراکهای متنوع در دسترس شکمپرستان قرار داشت، و زناکاری گناهی بس کوچک تلقی می شد. پارچه های ابریشمین خوش رنگ و نگار بر تن زنان و مردان بزرگزاده موج می زد. موسیقی و رقص زینت بخش زندگی معبدها و دربار بود. سراهای زیبای اشرافی با چشم اندازهای دلکش و سازو برگ تجمل آمیز ساخته می شد و با مفرغ و مروارید و عاج و طلا و چوبهای منقش آرایش می یافت. بازار ادب، پررونق و دکان اخلاق، کاسد بود.
این گونه دوره های خیره کننده معمولا کوته عمرند، زیرا براثر تراکم ثروت به وجود می آیند و با نوسانات تجارت و خشم استثمار شدگان یا درگرفتن جنگ به پایان می رسند. رفته رفته، جاه طلبی دربار ژاپن بنیه دولت را ضعیف کرد، و سنگینی بار فرهنگ موجب شد که شاعرکان نالایق بر مشاغل دولتی دست یابند و، براثر محیط عطرآگین خود، بوی فساد جامعه را، که روز به روز شدیدتر می شد، استشمام نکنند. کار دولت به جایی رسید که خود مشاغل را به مزایده می فروخت. تجمل دربین خداوندان مکنت، و جنایت در میان مستمندان شایع شد. راهزنان و دریازنان، جاده ها و دریاها را آشفتند و، به تساوی، به جان مردم و سلطان افتادند و حتی بزرگان را، هنگامی که به دربار شاه خراج می بردند، غارت کردند. هم در ولایات و هم در خود پایتخت، دسته های راهزن تشکیل شد، و مخوفترین جنایتکاران ژاپنی، مانند جانیان بزرگ جامعه امریکایی، به ناز و نعمت رسیدند، و کسی را یارای بازداشت آنان نبود. فضایل و عادات نظامی فراموش شد، و سازمانهای دفاعی به ضعف افتادند و، درنتیجه، حکومت در برابر یغماگران گستاخ بی پناه ماند. خانواده های بزرگ، هر یک، سپاهی گرد آوردند و برای عزل و نصب امپراطور به جنگ پرداختند. امپراطورها خود روز به روز بیچاره تر شدند، و رؤسای ایلها بار دیگر استقلال یافتند. باز هم تاریخ در میان دولت مرکزی نیرومند و دستگاه بی تمرکز ملوک الطوایفی به نوسان درآمد.

IV – حکام مستبد

شوکونها- حکومت باکوفو- دستگاه نیابت سلطنت هوجو- حمله قبلای قاآن- شوگونی خاندان آشیکاگا- سه دزد دریایی
این وضع، قشری از طبقه حاکم را، که شامل سپهسالاران یا شوگونها بود، به واکنش برانگیخت. اینان در بخشهای متفاوت مجمع الجزایر ژاپن قدرت تام یافتند و سلطان را چیزی جز نماد آسمانی ژاپن نشمردند، و بر آن بودند که وی نباید بر شانه ملت سنگینی کند. کشاورزان، چون در مقابل راهزنان از حمایت پاسبانان و سربازان حکومت برخوردار نمی شدند، خراج خود را به شوگونها می پرداختند و اعتقاد داشتند که دفع شر راهزنان تنها از عهده شوگونها برمی آید. رژیم ملوک الطوایفی، به همان دلیلی که در اروپا چیره شد، در ژاپن استقرار یافت، به این معنی که چون دولت مرکزی از تأمین نظم و امنیت بازماند، حکومتهای دورافتاده محلی زمام قدرت را در کف گرفتند.
در حدود سال ۱۱۹۲، یکی از افراد خاندان میناموتو، به نام یوریتومو، جمعی از سربازان و رعایا را گرد آورد و در کاماکورا حکومت مستقلی به نام «باکوفو» تشکیل داد. این حکومت، چنانکه از نام آن برمی آید، ماهیتی نظامی داشت. یوریتوموی بزرگ ناگهان در ۱۱۹۸ درگذشت، و پسران نالایقش به جای وی برتخت نشستند. اما مثل ژاپنی «مرد بزرگ خلف ندارد»، در آن مورد نیز صدق کرد، و یکی از خاندانهای مخالف توانست در ۱۱۹۹، به عنوان نیابت سلطنت، سازمانی به نام هوجو به وجود آورد. این سازمان مدت ۱۳۴ سال بر شوگونها تسلط ورزید، همچنانکه شوگونها بر امپراطوران مسلط بودند. در این حین، مردم زرنگ کره، که از حمله ففغور چین- قبلای قاآن- به خاک خود بیمناک بودند، ژاپن را به عنوان کشوری بسیار دلپذیر بدو معرفی کردند و او را به فتح آن برانگیختند. قبلای قاآن هم، چون دید که نیروهای ژاپن به سه بخش- دربار سلطان و دستگاه شوگون و دستگاه نایب السلطنه- منقسم و دچار تفرقه بودند، فرمان به ساختن ناوگانی عظیم داد. شاعران چینی در عظمت این ناوگان به مبالغه ها گراییده و گفته اند که از بس درختان را برای ساختن کشتی بریدند، کوهها از عریانی جنگلها سوگوار شدند! ژاپنیان میهندوست تعداد این کشتیها را ۷۰,۰۰۰ تخمین زده اند، ولی مورخان معتدل گویند که بیش از ۳۵۰۰ کشتی و ۱۰۰,۰۰۰ مرد به ژاپن نرفتند. این ناوگان عظیم در اواخر سال ۱۲۹۱ به سواحل ژاپن رسید. جزیره نشینان دلیر با ناوگان نسبتاً کوچکی به مقابله آن شتافتند. در این میان، بادی بزرگ، که همیشه در خاطره ها خواهد ماند، وزیدن گرفت و کشتیهای فغفور مقتدر چین را به صخره ها کوبید و درهم شکست. پس، ۷۰,۰۰۰ تن از دریانوردان چینی غرق شدند، و بقیه به اسارت ژاپنیان درآمدند.
در ۱۳۳۳، سازمان هوجو از میان رفت. زیرا رهبران آن، به نوبه خود، از زهر قدرت سرشار شدند، و براثر آن، اقتدارات موروثی هوجو از دست ناکسان و برجستگان به بزدلان و ابلهان انتقال یافت. تاکاتوکی، که آخرین فرد این خاندان بود، به سگ میلی غریب داشت و، به جای مالیات، از مردم سگ می گرفت! از این رو، چهار تا پنج هزار سگ گرد آورد و فرمان داد تا آنها را در لانه هایی مزین به طلا و نقره نگاه دارند و به آنها مرغ و ماهی بخورانند و در تخت روان بنشانند و به گردش برند. امپراطور معاصر او، گودایگو از انحطاط سازمان هوجو و سرگرمی نایب السلطنه تاکاتوکی سود جست و در صدد کسب قدرت برآمد. خاندانهای میناموتو و آشیکاگا او را یاری دادند و رهبری نیروهای او را برعهده گرفتند. سرانجام،
دستگاه نایب السلطنه از هم پاشید، و تاکاتوکی و ۸۷۰ تن از ملازمان و افسرانش به معبد رفتند و آخرین جام ساکی یا شراب برنج را نوشیدند و دست به هاراکیری زدند. یکی از ایشان، هنگامی که با دست خود روده هایش را از شکم بیرون می آورد، گفت: «این کار به شراب چاشنی خوبی می دهد!»
بزودی تاکائوجی که به خاندان آشیکاگا تعلق داشت و در قدرت یافتن امپراطور گو دایگو کمک کرده بود، برضد او برخاست و با خدعه و مهارت، سپاهیان امپراطور را سرکوبید. سپس مردی ناتوان به نام کوگون را به جای او نشانید، مقام شوگونی را به خاندان خود اختصاص داد، و کوگون را بازیچه خود گردانید. خاندان آشیکاگا مدت ۲۵۰ سال عهده دار شوگونی بود. در این دوره طولانی، سپهسالاران آشیکاگا از شهر کیوتو کشور ژاپن را اداره می کردند. ولی ژاپن هیچ گاه از جنگ و هرج و مرج آسوده نبود، و این پریشانی عمدتاً معلول فرهنگ دوستی و هنر پرستی شوگونهای آشیکاگا بود. یکی از آنان، به نام یوشی میتسو، دلزده از جنگ، به پیکرنگاری روی نمود و از نقاشان معتبر زمان خود شد. سپهسالار دیگر، یوشیمازا با نقاشان دوستی کرد، هنرهای گوناگون را در کنف حمایت خود گرفت و چنان در گردآوردن آثار هنری همت گمارد که اکنون گردآورده های او در شمار رشک آورترین آثار هنری قرار دارد. بی گمان در این میان فن حکمرانی به فراموشی سپرده شد، و شوگونهای ثروتمند و امپراطورهای بینوا هیچ کدام از عهده حفظ امنیت و آرامش جامعه برنیامدند.
در سایه هرج و مرج کشور و نیاز ملت به رهبرانی قادر به برقراری نظم، سه دزد دریایی، که در تاریخ ژاپن شهره اند، پاپیش گذاردند. آورده اند که این سه دزد دریایی درجوانی مصمم به اعاده وحدت ژاپن شدند و سوگند خوردند که هرکدام به زمامداری رسد، مطاع دو یار دیگر باشد. یکی از آن سه، نوبوناگا، کوشید و به مقام رسید. دیگری، هیده یوشی، به مجاهده پرداخت، ولی پیش از احراز موفقیت تام درگذشت. اما سومی، ای یه یاسو، توانست در فرصتی مناسب شوگونی را به خاندان توکوگاوا انتقال دهد و یکی از درازترین دوره های آرامش و درخشانترین اعصار هنری تاریخ بشر را آغاز کند.

مطالب تاریخی بیشتر >  تمدن و فرهنگ مصر باستان

V- میمون سیمای بزرگ

فرمانروایی هیده یوشی- حمله به کره- کشمکش با مسیحیت
همچنانکه ژاپنیان با اصرارتوضیح می دهند، هیده یوشی بزرگ معاصر الیزابت، ملکه انگلیس، و اکبر، شاه هندوستان، بود. وی فرزند کشاورزی بود و دوستانش و سپس اتباعش او را سارومن کانجا یعنی «میمون سیما» می نامیدند، زیرا حتی کنفوسیوس هم در زشتی به پای او نمی رسید! پدر و مادرش استطاعتی نداشتند و او را به یک مدرسه رهبانی سپردند. اما، هیده یو شی چنان به ریشخند روحانیان بودایی پرداخت و چندان جنجال به راه انداخت که از مدرسه بیرونش راندند. نزد پیشه وران گوناگون شاگرد شد، و سی و هفت بار اخراجش کردند. چندی دزدی پیشه گرفت، سپس بر این عقیده شد که حربه قانون بیش از حربه قانون شکنی به کار یغماگری می خورد. پس، به ملازمت یکی از افراد صنف سامورایی (شمشیردار)، که معمولا در خدمت طبقه حاکم بودند، درآمد. چون در موردی جان خداوندگار خود را نجات داد، حق شمشیربندی یافت. سپس به نوبوناگا پیوست و، بافراست و شجاعت خود، او را یاری کرد و، پس از مرگ او (۱۵۸۲)، رهبری یاغیان متمردی را که کمر به تسخیر وطن خود بسته بودند، پذیرفت. در ظرف سه سال، فرمانروای نیمی از کشور شد و مورد ستایش امپراطوران ناتوان قرار گرفت. سرانجام، خود را برای بلع کره به حد کفایت نیرومند یافت و با خضوع به فرزند آسمان اعلام داشت: «قصد دارم با سپاهیان کره، در ظل هیمنه والای همایونی، تمام چین را زیر فرمان آورم. آنگاه سه کشور [چین و کره و ژاپن] یگانه خواهند شد. با همان سهولتی که حصیری را لوله می کنند و زیر بغل می گذارند و می برند، این مهم را جامه عمل خواهم پوشاند!» تلاشی عظیم کرد. اما یک تن کره ای نابکار موفق به اختراع یک نوع زورق جنگی فلزی شد و کشتیهای پر از سرباز را، که هیده یوشی به کره فرستاد، یکی پس از دیگری منهدم ساخت (۱۵۹۲). هفتاد و دو کشتی در یک روز فرو رفتند، و دریا خونین شد. چهل و هشت کشتی دیگر، که ژاپنیان به ساحل کره برده و ناگزیر رها کرده بودند، به وسیله فاتحان کره ای به آتش سوخت، و ژاپنیان، پس از پیروزیها و شکستهای متناوب، فکر گشودن کره و چین را تا قرن بیستم به تعویق انداختند. شاه کره درباره هیده یوشی چنین گفته است: «وی کوشید تا اقیانوس را با زورقی کاغذی بپیماید!»
هیده یوشی سازمانی برای نیابت سلطنت برپا داشت و خود زمام آن را در کف گرفت. سیصد زن در حرمسرایش گرد کرد، اما به همسر روستایی خود، که مدتها پیش ترکش گفته بود، مکنتی قابل بخشید و به جستجوی پیشه وری که سالها پیش نزدش شاگردی کرده بود، همت گماشت و عاقبت او را یافت و پولی را که از او دزدیده بود، با سودی شایان، بدو باز گردانید! وی از امپراطور برای خود لقب شوگون نخواست. در عوض، معاصرانش او را به تایکو یعنی «ولینعمت بزرگ» (که بعداً، بر وفق تطورات مرموز زبانشاسی، دگرگون شد و به صورت تایکون- Tycoon – در زبان انگلیسی راه یافت) ملقب کردند. هیده یوشی، چنانکه یک مبلغ مسیحی در وصف او می گوید، «با شدتی باورنکردنی، محیل و مکار بود.» به بهانه ساختن دایبوتسو یعنی مجسمه کلان بودای بزرگ در توکیو، مردم را واداشت که همه حربه های فلزی خود را برای این منظور عرضه دارند. به این ترتیب، با ظرافت، همگان را خلع سلاح کرد. گویا هیچ اعتقاد دینی نداشت و فقط دین را وسیله فزونجویی و کشورداری می انگاشت.
آیین مسیحی به وسیله یکی از مبلغان یسوعی یعنی فرانسیس گزاویه در ۱۵۴۹ به ژاپن رفت، و چنان بسرعت پیشرفت کرد که، در طی یک نسل، هفتاد راهنمای دینی و ۱۵۰,۰۰۰ نفر مسیحی در ژاپن پدید آمدند. مسیحیان در ناگازاکی چندان فراوان بودند که این بندر تجارتی، شهری مسیحی به شمار می رفت و حاکم آن، امورا، خود را از ترویج آیین نو ناگزیر می دید. هرن می نویسد که «آیین بودایی در خطه ناگازاکی کاملا فرو نشست و دین پیشگان آن تعقیب و طرد شدند.» هیده یوشی، که از این هجوم معنوی می هراسید و آن را به نقشه های سیاسی مربوط می دانست، پیکی نزد رهبر یسوعیان ژاپن فرستاد و آمرانه پاسخ سؤالات زیرین را از او خواست:
۱٫ چرا و به چه مجوزی او و دستگاهش اتباع ژاپن را به قبول مسیحیت مجبور کرده اند؟
۲٫ چرا شاگردان و پیروان خود را به انهدام معابد انگیخته اند؟
۳٫ چرا روحانیان بودایی را آزار رسانده اند؟
۴٫ چرا آنان و سایر اتباع پرتغال به خوردن گوشت حیواناتی مانند گاو، که به بشر خدمت می کنند، پرداخته اند؟
۵٫ چرا سوداگران کشور خود را مجاز گذارده اند که مردم ژاپن را بخرند و در جزایر هند شرقی به بردگی بگمارند؟
چون پاسخ رهبر یسوعیان رضایتبخش نبود، هیده یوشی، در سال ۱۵۸۷، این فرمان را صادر کرد:
از رایزنان امین خود شنیده ایم که دینیاران بیگانه به خطه ما آمده و به تعلیم شریعتی مخالف نوامیس ژاپن پرداخته و جسارت را به جایی رسانیده اند که ]معابد خدایان بومی ما[ کامی و هوتوکه را ویران کرده اند. این بیحرمتی سزاوار شدیدترین کیفر است. ولی، چون قصد ترحم داریم، امر می کنیم که اینان در ظرف بیست روز ژاپن را ترک گویند، و گرنه خون خود را به گردن خود گیرند. در طی این مدت، هیچ گونه آزاری به ایشان نخواهد رسید. اما، اگر پس از پایان مهلت، کسانی از آنان در ممالک ما یافت شوند، فرمان می دهم که به عنوان بزرگترین بزهکاران دستگیر گردند و به مجازات رسند.
هیده یوشی، این دزد دریایی بزرگ، در میان گرفتاریها فرصت یافت که هنرمندان را مورد تشویق قرار دهد و خود در نمایشهای «نو» نقشهایی ایفا کند. به وسیله چایسالار، ریکیو، مراسم چای نوشی را به صورتی که مایه ترقی چینی سازی ژاپن و یکی از زینتهای زندگی ژاپنی شود، درآورد و در ۱۵۹۸ درگذشت. پیش از آن، از ای یه یاسو قول گرفت که در یدو (توکیوی کنونی) پایتخت جدیدی بسازد و فرزند او را، که هیده یوری نام داشت، وارث دستگاه نیابت سلطنت بداند.

VI- شوگون بزرگ

جلوس ای یه یاسو- فلسفه او- ای یه یاسو و مسیحیت- مرگ ای یه یاسو- شوگونی خاندان توکوگاوا
پس ازمرگ هیده یوشی، ای یه یاسو اظهار داشت که در وقت سوگند خوردن، برخلاف رسم صنف سامورای، انگشت یا لثه خود را خونین نکرده، بلکه از خراشی در پشت گوش خود، خون جاری ساخته است، از این رو سوگند وی بی اعتبار است! وی، در جنگی که به بهای جان ۴۰,۰۰۰ تن تمام شد، نیروهای برخی ازمخالفان خود را درسکی گاهارا درهم شکست. در ابتدا با هیده یوری، فرزند هیده یوشی، مدارا کرد، ولی وقتی که هیده یوری به سن کمال رسید و وجودش خطرناک شد، او را به اطاعت خواند و، چون از او مخالفت و ملامت دید، مقر او- قلعه عظیم اوزاکا- را محاصره و اشغال کرد. پس، هیده یوری ناگزیر دست به هاراکیری زد، و ای یه یاسو، برای تضمین اقتدار خود، همه کودکان مشروع و نامشروع هیده یوری را کشت. سپس، با همان کفایت و قساوتی که در اداره دستگاه جنگی بروز داده بود، صلح را سامان بخشید و با چنان لیاقتی ژاپن را اداره کرد که ژاپنیان، تا هشت نسل بعد، از سلطه اعقاب و همچنین اصول او سر نتافتند.
ای یه یاسو صاحب افکاری خاص خویش بود و در ضمن کار، موافق مقتضیات، برای خود اصولی اخلاقی ترتیب می داد. چون زنی به او شکایت برد که یکی از صاحبمنصبان، به قصد تصاحب او، شوهرش را کشته است، فرمان داد که افسر شکم خود بدرد، و زن به حرمسرای خود او رود. مانند سقراط، دانش را یگانه فضیلت می دانست و برخی از شیوه های دانشوری را در «میراث»، یا وصیتنامه حکیمانه ای که به هنگام مرگ برای خاندان خود باقی گذاشت، نشان داد:
زندگی به مسافرتی می ماند با باری سنگین. آهسته و استوار گام بردار، تا به سر در نیایی. بپذیر که نقص و زحمت حصه های مقسوم انسان فانی است، برای ناخشنودی و نومیدی موردی نیست. هنگامی که هوسهای تند در قلبت برمی خیزد، مضایق گذشته را به یادآور. خودداری ریشه آرامش و طمأنینه دایم است. خشم را دشمن خود شمار. وای برتو اگر فقط پیروزی را بشناسی و معنی شکست را درنیابی- روزگارت تباه خواهد شد! به جای عیبجویی از دیگران، بر خود خرده بگیر.
ای یه یاسو، پس از آنکه به زور سلاح به قدرت رسید، دیگر ژاپن را محتاج جنگ ندید و خود را وقف حفظ صلح و مزایای آن کرد. برای آنکه صنف سامورای را از شمشیر زنی باز دارد، آنان را به آموختن ادب و فلسفه و آفریدن هنر برانگیخت. پس، فرهنگ شکوفان شد و جنگجویی پژمرد. اعلام داشت که «مردم شالوده امپراطوری هستند» و جانشینان
خود را به رعایت حال ارامل و ایتام و بیکسان خواند. اما مزاجی دموکراتیک نداشت و نافرمانی را بزرگترین جنایت می پنداشت. معتقد بود که اگر کسی پای از گلیم خود بیرون کشد، باید بیدرنگ کوبیده شود، و اگر کسی سر به طغیان بردارد، باید همه کسانش به هلاکت رسند. در نظر او، نظام ملوک الطوایفی بهترین نظام اجتماعی بود، زیرا بین قدرتهای مرکزی و محلی توازنی مقرون به خرد پدید می آورد و سازمانهای اجتماعی و اقتصادی را بر شالوده ای طبیعی و موروثی استوار می ساخت و باعث می شد که جامعه، بی آنکه محکوم استبداد شود، به حیات خود ادامه دهد. باید گفت که ای یه یاسو کاملترین صورت حکومت ملوک الطوایفی را برپا داشت.
این مرد، مانند اکثر زمامداران، دین را یکی از وسایط حفظ نظام اجتماع می شمرد و تأسف می خورد که تنوع ادیان باعث خصومت مردمان می شود و نیمی از فواید اجتماعی دین را از میان می برد. به برکت طبع سیاست اندیش خود، دریافت که دین قدیم ژاپن، یعنی مخلوط درهم ریخته ای از آیین شینتو و آیین بودا، عامل گرانبهایی برای ایجاد وحدت معنوی و نظام اخلاقی و میهندوستی مردم است. با آنکه در آغاز، مانند اکبرشاه هندی، با دیده تسامح به مسیحیت می نگریست و از اجرای فرمانهای خشن هیده یوشی خودداری می کرد، بزودی وجود مسیحیت را مانع مقاصد خود یافت. زیرا مسیحیت بسیار سختگیر بود و دین قدیم را به عنوان بت پرستی طرد می کرد، و نودینان مسیحی نه تنها با مخالفان خود کشمکش می کردند، بلکه میان خود نیز اختلاف داشتند. از این گذشته، ای یه یاسو متوجه شد که مبلغان مسیحی گاهی به منزله طلایع فاتحان بیگانه اند و بر ضد دولت ژاپن توطئه می کنند.۱ پس، در ۱۶۱۴، تبلیغ آیین مسیحی و اجرای مراسم آن را ممنوع کرد و به همه مؤمنان مسیحی دستور داد که یا از دین نو دست بشویند یا ژاپن را ترک گویند. بسیاری از کشیشان از این فرمان سرپیچیدند و بعضی دستگیر شدند. اما تا زمانی که او زنده بود، هیچ یک از ایشان به قتل نرسیدند. پس از مرگ او، کارگزاران حکومتی، که نسبت به مسیحیت خشمگین بودند، وحشیانه به جان مسیحیان افتادند و کاری کردند که عملا منجر به زوال مسیحیت در ژاپن شد. در سال ۱۶۳۸، بقیه السیف مسیحیان، که به ۳۷۰۰۰ تن می رسیدند، در شبه جزیره شیمابارا گرد آمدند و برای تأمین آزادی دینی به ساختن استحکامات پرداختند. ای یه میتسو، نواده ای یه یاسو، نیروی مسلح عظیمی به سرکوبی آنان فرستاد، و این نیرو استحکامات آنان را مدت سه ماه در محاصره گرفت، سپس آنها را در هم شکست و همه را، به استثنای یکصد و پنج تن، در خیابانها به زجر کشت.
ای یه یاسو در سال مرگ شکسپیر (۱۶۱۶) درگذشت، و مقام شوگونی را با اندرزی چند برای فرزند خود، هیده تادا، به ارث گذاشت. اندرزهای او چنین بود: «پاسدار مردم باش. در تقوا بکوش. از حفظ کشور بازنایست.» وی بزرگان دولت را نیز، که در بستر مرگ او حاضر بودند، به شیوه کنفوسیوس و منسیوس پند داد: «فرزند من به سن رشد رسیده است، و من از آینده کشور اضطرابی ندارم. اما هر گاه جانشین من در حکومت گرفتار خطایی فاحش شود، حکومت را خود به دست گیرید. کشور، یک تن نیست، از آن همه ملت است. اگر اخلاف من، به سبب بدکرداری، قدرت خود را از کف دهند، از آن تأسفی نخواهم داشت.»
اعقاب او بهتر از آنچه در طی زمانی دراز از سلاطین انتظار می رود، رفتار کردند. هیده تادا مردی معتدل و بی آزار بود. ای یه میتسو طبعی قویتر داشت و نهضتی را که برای اعاده قدرت از کف رفته امپراطوران برپا شد، بشدت درهم شکست. یکی دیگر از اعقاب ای یه یاسو، تسونایوشی نام داشت و از اهل ادب و همچنین از مکتبهای دوگانه نقاشی-کانو و توسا- که با یکدیگر رقابت می ورزیدند، و هر دو زینت بخش عصر گنروکو (۱۶۸۸-۱۷۰۳) بودند، سخت حمایت کرد. یکی دیگر از اعقاب ای یه یاسو به نام یوشیمونه، در هنگامی که خزانه اش تهی بود، مانند بسیاری از سلاطین دیگر در رفع فقر همت گماشت. از طبقه بازرگان وامهای کلان گرفت؛ زیاده روی اغنیا را مورد حمله قرار داد؛ از سرخویشتنداری، از هزینه های حکومت خود کاست؛ و حتی پنجاه تن از زیباترین زنان دربار را اخراج کرد. خود لباس پنبه ای می پوشید، در بستری از پوشال می خوابید، و خوردنیهای بسیار ساده می خورد. فرمان داد در مقابل کاخ دادگاه عالی صندوقی نصب کنند تا مردم شکایتهایی را که از حکومت و مأموران آن دارند، بنویسند و در صندوق اندازند. مردی به نام یاماشیتا ادعانامه ای برضد حکومت تنظیم کرد و تمام دستگاه را به وجهی زننده به باد انتقاد گرفت، و یوشیمونه دستور داد تا ادعانامه او را به بانگ بلند در میان مردم بخوانند و درمقابل صداقت نویسنده، هدیه بزرگی به او بدهند.
به نظر هرن، «دوره شوگونهای توکوگاوا سعادتبخشترین دوره تاریخ طولانی این ملت است»، و تاریخ، با آنکه هیچ گاه قادر به درست شناختن گذشته نیست، این نظر را تأیید می کند. کسی که ژاپن کنونی را می بیند، چگونه می تواند تصور کند که، تنها یک قرن پیش، در این جزایر، مردمی بینوا ولی خرسند به سر می بردند و، زیر سلطه نظامیان، از صلحی طولانی برخوردار بودند و، در انزوای خود، والاترین غایات ادب و هنر را دنبال می کردند؟

آزمایشی در ژاپن شناسی

اگر بخواهیم از ژاپنی که در ۱۸۵۳ از پادر آمد تصویری به دست دهیم، باید به یاد آوریم که شناختن ژاپنیان مانند جنگیدن با آنان دشوار است: این مردم هشت هزار کیلومتر دور از ما امریکاییان به سر می برند و، در زبان و رنگ و حکومت و دین و آداب و اخلاق و رفتار و آرمان و ادب و هنر، از ما متفاوتند. هرن، که بیش از همه محققان غربی عصر خود با ژاپن آشنایی داشت، می گوید: «دریافت چیزهایی که در زیر سطح زندگی ژاپنی وجود دارد، سخت دشوار است.» یک نویسنده خوش مشرب ژاپنی به مغرب زمین یادآوری می کند: «آگاهیهای شما درباره ما، اگر از داستانهای بی اساس سیاحان به دست نیامده باشد، از ترجمه های نارسایی که از ادب عظیم ما کرده اند، ناشی شده است. … تارو پود شگفت آوری که از حقیقت و افسانه در پیرامون ما آسیاییان تنیده اند، غالباً ما را به ترس می اندازد و تکان می دهد. پنداشته اند که غذای ما عطر نیلوفر است، اگر نه موش و سوسک!» بنابراین، آنچه در این مقام در زمینه ژاپن به میان می آید، پژوهشی آزمایشی است برای شناسایی تمدن و انسان ژاپنی، براساس اطلاعات مستقیم بسیار ناچیز. بر محققان است که این پژوهش را با آزمایشهای شخصی طولانی تصحیح کنند. آخر، مگر نه این است که درس اول فلسفه، قبول خطاپذیری انسان است؟

I – صنف سامورایی

ناتوانی امپراطوران- اقتدارات شوگونها- شمشیر سامورای- قوانین سامورای- هاراکیری- چهل و هفت «رونین»- حکم تخفیف یافته
قاعدتاً، امپراطور، که جنبه ای الاهی داشت، تارک ملت شمرده می شد. شوگونها یا سپهسالاران، که عملا بر کشور فرمان می راندند، امپراطور و دربار اورا مجاز می گذاشتند که سالانه معادل ۲۵۰۰۰ دلار امریکایی برای سلطه اسمی ولی پرجلال خودخرج کند.۱ اما بسیاری از وابستگان دربار، برای معیشت خود، ناگزیر از تعهد شغلی غیردرباری بودند و چه بسا چتر، میله غذاخوری، خلال دندان، یا ورق بازی می ساختند و می فروختند. سیاست شوگونهای توکوگاوا این بود که برای امپراطور هیچ قدرتی باقی نگذارند، او را از مردم دور نگاه دارند، با زنان احاطه اش کنند، و به کاهلی و ظرافت و سستی بکشانند. اعضای خاندان امپراطور هم محترمانه از قدرتهای خود چشم می پوشیدند و به این خرسند بودند که کارهایی مانند تعیین سبک جامه اشراف با ایشان باشد.
در این میانه، شوگونها، با ثروت ژاپن که آهسته آهسته افزون می شد، عیش می کردند و امتیازاتی را که معمولا به امپراطور تعلق داشت، به خود می بستند. موقعی که شوگونها با تخت روان انسان کش یا ارابه گاوکش از خیابانها می گذشتند، داروغه ها مردم را وا می داشتند که درها و پنجره های خانه های خود را ببندند. می بایست در چنین هنگامی سگها و گربه ها محبوس و آتشها خاموش شوند، و مردم در کنار راهها به زانو درآیند، دستها را روی خاک گذارند و سر را برپشت دستها نهند. شوگون ملازمان فراوان داشت. از آن میان، چهار دلقک و هشت بانوی آراسته همواره در حفظ نشاط او می کوشیدند. در کارها دوازده تن شوگون را یاری می کردند، یکی از آنان «مهتر بزرگ» خوانده می شد، پنج تن «شورای مهتران» یا وزیران را تشکیل می دادند و بقیه «شورای کهتران» را به وجود می آوردند. دولت ژاپن نیز، مانند دولت چین، اعمال کارگزاران حکومتی و ملوک الطوایف را به وسیله هیئتی مورد نظارت و تفتیش قرار می داد. امیران زمیندار، که دایمیو نام گرفته بودند، رسماً خود را رعیت امپراطور می دانستند. برخی از آنان، چون بزرگان خاندان شیمادز و، که برساتسوما فرمان می راندند، توانستند قدرت شوگونها را محدود کنند و سرانجام سلطه آنان را براندازند.
پایینتر از این امیران، خانها، و پس از ایشان، ملاکان بودند. در حدود یک میلیون تن سامورای در خدت امیران به سر می بردند. ژاپنیان در این اعتقاد جازم بودند که هر مرد شریفی سرباز است، و هر سربازی مردی شریف. چین آرامش دوست، که شرافت مردمی را در علم، و نه در جنگ، می جست، از این جهت با ژاپن اختلاف فاحش داشت. افراد صنف سامورای، هرچند که به داستانهای پرحادثه چینی و از آن جمله داستان سه ملک علاقه نشان می دادند و از آنها متأثر می شدند، دانش محض را نکوهش می کردند و اصحاب ادب را کودنانی کتاب پرست می شمردند. افراد سامورای از امتیازات فراوان نصیب می بردند: از خراج دادن معاف بودند. ازمخدومان خود جیره ای از برنج می گرفتند، و کاری نداشتند جز آنکه، در وقت لزوم، در راه وطن بمیرند. عشق را بازی شیرینی بیش نمی دانستند، و «رفاقت یونانی» را به آن ترجیح می دادند! قمار باختن، همچون جنجال انگیختن، کار عادی آنان بود، و گاهی، برای تمرین وظایف خود، به دژخیمان پول می پرداختند تا بریدن سر محکومان را به ایشان واگذارند. شمشیر سامورای، که ای یه یاسو آن را «روح سامورای» می نامید، با وجود دوره های طولانی صلح و صفا، کراراً مجال خودنمایی می یافت. ای یه یاسو به هر فرد سامورای حق داده بود که به محض مشاهده جسارتی از مردم طبقات پایین، سر از تن آنان جدا سازد. سامورای چون شمشیری نو به دست می آورد، به قصد آزمایش آن، گدا یا سگی را برمی گزید. لانگفرد می نویسد: «شمشیرزن نامداری شمشیر نویی یافت و به سوی نیهون باشی (پل مرکزی یدو) رفت تا شمشیر را بیازماید. زارع فربه مست و سرخوشی از آنجا می گذشت. شمشیرزن با ضربت «گلابی شکاف» یا «ناشی وار»ی پیکر او را چنان از سر تا کمر به دو نیم کرد که زارع اصلا متوجه نشد و به راه خود ادامه داد تا بالاخره به حمالی برخورد و به دو شقه مساوی تقسیم شد!» آری، اختلاف میان «واحد» و «کثیر»، که فیلسوفان را سخت به پیچ و تاب انداخته است، چنین نتایج ناچیزی دارد!
افراد صنف سامورای گذشته از هنر اصلی خود، که عمر محدود آدمیان را به ابدیت تبدیل می کرد، هنرهای دیگری هم داشتند. اینان فرمانبردار قوانین شرافت آمیزی بودند که قانوندان ژاپنی، ایناتسو نیتوبه، آن را بوشیدو یعنی «شیوه دلاور» نامیده است. فضیلت، محور این قانون است و چنین تعریف شده است: «قدرت تصمیم درباره روش کار بروفق عقل و بدون تزلزل، مردن به هنگام مناسب، و کشتن در وقت خود.» افراد سامورای، مطابق قوانین خود، که از قوانین عمومی سخت تر بود، محاکمه می شدند. امور و منافع دنیوی را خوار می داشتند؛ از وام گرفتن و وام دادن و حساب پول نگاه داشتن اجتناب می ورزیدند؛ بندرت پیمان می شکستند؛ جان خود را برای هر کس که از آنان بحق یاری می جست، به خطر می انداختند؛ و با رضایت می زیستند. روزی یک وعده غذا می خوردند و از آنچه می یافتند، خرسند بودند. هر رنجی را بآرامی بر خود هموار می کردند، عواطف را سر می کوفتند، و به زنان خود می آموختند که هنگام شنیدن خبر شهادت آنان، به شادی بپردازند. جز وفاداری نسبت به مخدومان، برای خود وظیفه ای نمی شناختند؛ در عرف آنان، این وظیفه از وظایف پدری و فرزندی نیز شامختر بود. بسیاری از افراد سامورای پس از مرگ مخدوم، خود را می کشتند تا در دنیای دیگر هم کمر به خدمت او بندند. شوگون ای یه میتسو، چون در ۱۶۵۱ به حال احتضار افتاد، وظیفه جونشی یعنی «پیروی درمرگ» را به یاد وزیر اعظم خود، هوت توآورد. پس، هوت تو،بی آنکه سخنی برزبان آورد، خود را به قتل رسانید، و چند تن دیگر نیز از او پیروی کردند. چون امپراطور موتسوهیتو در ۱۹۱۲ به نیاکان خود واصل شد، سردار نوگی و همسرش، به نام وفاداری، خود را کشتند. حتی بهترین جنگجویان روم هم، در شهامت و سختی کشی وخودداری، به افراد سامورای نمی رسیدند.
آخرین قانون «شیوه دلاور» هاراگیری یعنی خودکشی از راه شکم دریدن بود. موارد تجویز هاراکیری چندان فراوان بود که ژاپنیان همواره برای این کار شمشیری کوتاه با خود برمی داشتند و از شنیدن اخبار خودکشیها تهییج نمی شدند. اگر مرد بلندپایه ای به مرگ محکوم می شد و مورد مرحمت امپراطور بود، مجازش می گذاشتند که با شمشیر کوتاهش شکم خود را، اول از چپ به راست و سپس از بالا به پایین، بدرد. اگر مردی در جنگ شکست می خورد یا تن به تسلیم می داد، بر همین شیوه ، هاراکیری می کرد. ژاپنیان کلمه هاراکیری را خوش ندارند و به جای آن، کلمه سپوکو را به کار می برند. در ۱۸۹۵، که ژاپن تسلیم فشار اروپاییان شد و لیائوتونگ را ترک گفت، چهل مرد نظامی، به عنوان اعتراض، دست به هاراکیری زدند. در جنگ ۱۹۰۵، بسیاری از افسران و سربازان ژاپنی خود را کشتند تا به اسارت ارتش روسیه درنیایند. اگر فرد سامورای شریف از مولای خود خفتی می دید، در مقابل خانه او خودکشی می کرد. فن سپوکو، یعنی آداب شکافتن شکم، یکی از اصول ابتدایی آموزش و پرورش جوانان سامورای به شمار می رفت. هنگامی که مردی به فکر خودکشی می افتاد، آخرین محبتی که دوستانش نسبت به او می ورزیدند این بود که بالای سر او می ایستادند تا، پس از آنکه شکم خود را درید، سرازتنش جدا کنند. بی اعتنایی سرباز ژاپنی به مرگ تا اندازه ای زاده این تربیت یا سنت است.۱
در ژاپن فئودال، دیگرکشی گاهی مانند خودکشی جنبه قانونی پیدا می کرد. همچنانکه روحانیان بودایی که بونزه خوانده می شوند، با نفوذ خود از وفور جنایت جلوگیری می کردند، عموم مردم، با داشتن حق انتقام گیری، از نیاز جامعه به دستگاه مجری قانون می کاستند. حق انتقامگیری، که موضوع نیمی از داستانها و نمایشنامه های ژاپنی است، مجازات قاتل را وظیفه پسر یا برادر مقتول می شمرد. با اینهمه، هرگاه فرد سامورای برای مصالح شخصی کسی را می کشت، خود را ناگزیر از هاراکیری می یافت. در ۱۷۰۳، چهل وهفت رونین یعنی «مرد موج آسا» یا «سامورای وارسته»، که شهرتی بسزا دارند، کوتسوکه نو سوکه را، به کین قتل یک تن، با اعزاز و اعتذار تمام سربریدند، سپس با وقار کامل به محلی که شوگون مقرر داشت، شتافتند و خودکشی کردند. روحانیان سر کوتسوکه را به کسانش رسانیدند و این رسید ساده را گرفتند:
یادداشت:
دریافتی: یک سر
و یک لفاف کاغذی
بدین وسیله وصول اقلام فوق الاشعار اعلام می شود.
سایادا موگوبای (امضا)
سایتو کونای (امضا)
این واقعه، که محتملا مشهورترین حادثه و بهترین نمودار تاریخ ژاپن است، برای دریافتن روحیه ژاپنی، نمونه ای پرمعنی است. قهرمانان آن هنوز نزد مردم در شمار پهلوانان و پارسایانند، و دینداران هنوز آرامگاههای آنان را آذین می بندند و بر مزارشان بخور می سوزانند.
در اواخر نیابت سلطنت ای یه یاسو، ساکون بیست وچهارساله به اتفاق برادرش، نایکی هفده ساله، برای گرفتن انتقام آزارهایی که، به نظر ایشان، ای یه یاسو بر پدرشان روا داشته بود، به کشتن او عزم جزم کردند. هنگام رسیدن به اردوی ای یه یاسو دستگیر و محکوم به مرگ شدند. اما ای یه یاسو چنان از شجاعت دو جوان به هیجان آمد که حکم اعدام را تغییر داد و آنان را به هاراکیری خواند و، به رسم زمان، برادر هشت ساله آنان هاچیمارو را هم مشمول این فرمان رحمت آمیز گردانید. طبیبی که شاهد مراسم شکم دریدن سه برادر بوده، منظره رابرای ما چنین وصف کرده است:
هنگامی که هرسه آنان برای مردن به ردیف نشستند، ساکون به کوچکترین برادر رو کرد و گفت: «اول تو شروع کن، زیرا می خواهم مطمئن شوم که درست از عهده برمی آیی.» طفل پاسخ داد که او هرگز عمل سپوکو راندیده است و میل دارد که شکمدری برادرانش را ببیند و از ایشان پیروی کند. براردان بزرگتر با چشمان اشک آلود لبخند زدند و گفتند: «طفلک، خوب گفتی. تو هم می توانی بر خود ببالی که فرزند پدر ما هستی.» او را بین خود نشانیدند و ساکون دشنه را در سمت چپ شکم خود فرو برد و گفت: «برادر، نگاه کن! حالا درمی یابی؟ دشنه را زیاد فرو مبر تا مبادا به پس افتی. به پیش خم شو و زانوانت را درست جمع کن.» نایکی نیز چنین کرد و به کودک گفت: «چشمانت را باز کن، و گرنه ممکن است به زنی محتضر ماننده شوی. اگر دشنه دراندرون تو به چیزی برخورد و نیروی تو از کار بازماند، دلیرباش و بیشتر برای شکافتن شکم بکوش.» کودک از یکی به دیگری نگریست، و چون کار آن دو پایان یافت، با آرامش خود را نیمه عریان ساخت و از سرمشقهایی که در دو طرف خود داشت، پیروی کرد.

مطالب تاریخی بیشتر >  یزدگرد دوم

II- قانون

نخستین قوانین- مسئولیت جمعی- کیفرها
دستگاه قانونی ژاپن، که بر محور انتقامگیری خصوصی می گردید، از عرف قدیم مردم ژاپن و قوانین قرن هفتم چین سرچشمه می گرفت. هنگامی که علوم و هنرهای چین در ژاپن رخنه کرد، قانون و دین نیز ملازم آن بودند. تنچی تن نو تدوین قوانین را فرمان داد، و این کار در عصر امپراطور خردسال موم مو به پایان آمد. این قوانین، و همچنین سایر قوانین دوران امپراطوری، در عصر ملوک الطوایفی از رواج افتاد، و هر خان نشینی برای خود قوانین خاصی وضع کرد. افراد سامورای نیز اساساً به قانونی جز اوامر مخدومان خود اعتنا نمی نمودند.
تا سال ۱۷۲۱، رسم بر این بود که همه اعضای خانواده جمعاً مسئول اعمال یکدیگر باشند. در بیشتر نواحی، هر خانواده را جزو یک گروه متشکل از پنج خانواده قرار می دادند که همه مسئولیت یکدیگر را به عهده داشتند. قانون اگر دارزدن یا سوزاندن پدری را مقرر می داشت، پسران بالغ او را نیز شریک سرنوشت او می گردانید و فرزندان نابالغ را هم، پس از رسیدن به سن رشد، نفی بلد می کرد. برای اثبات گناه یا بیگناهی متهم، دست به مراسم ور یا اوردالی می زدند، یعنی متهم را مورد آزمایشهای سخت و حتی شکنجه قرار می دادند. شکنجه های خفیف تا عصر جدید دوام آوردند. ژاپنیان، به تقلید دستگاه تفتیش عقاید اروپا، گاهی برای مجازات برخی از مسیحیان، به کشیدن اعضای بدن آنان می پرداختند. ولی معمولا از شیوه هایی ظریفتر سود می جستند. مثلا محکوم را به وضعی دردناک، که هر لحظه طاقت فرساتر می شد، طناب پیچ می کردند. تازیانه زدن کیفر تخلفات کوچک بود، و مجازات مرگ نیز به جرایم بسیار تعلق می گرفت. امپراطور شومو (۷۲۴-۷۵۶) کیفر مرگ را ملغا ساخت و آیین دادرسی را برشفقت نهاد. اما پس از او برشمار جنایات افزوده شد، و امپراطور کونین (۷۷۰- ۷۸۱) نه تنها کیفر مرگ را مجدداً برقرار ساخت، بلکه دستور داد که دزدان را درمنظر عام چندان به تازیانه زنند تا به هلاکت رسند. مجازات اعدام انواعی داشت: خفه کردن، سربریدن، دارزدن، چارشقه کردن، سوزندان، و در روغن جوشانیدن. ای یه یاسو، به لغو دو مجازات کهنسال فرمان داد: یکی این بود که محکوم را به دو گاو می بستند و، با راندن گاوها به دو سو، بدن، او را دو شقه می کردند؛ مجازات دیگر آن بود که محکوم را در منظر عام به تیری می بستند و از رهگذران می خواستند که بنوبت بدن او را اره کنند. ای یه یاسو اعلام داشت که وجود کیفرهای شدید نشانه تباهی و ناشایستگی دستگاه حکومت (و نه فساد مردم) است. شوگون یوشیمونه با انزجار بسیار دریافت که زندانها وسایل بهداشتی ندارند، و زندانیانی هستند که حتی شانزده سال در انتظار محاکمه در زندان خوابیده اند و در این مدت اتهامات آنان فراموش شده است و گواهان درگذشته اند. این شوگون روشنفکر زندانها را اصلاح کرد، دستگاه دادرسی را نظم و سرعت بخشید، مجازات یک خانواده را در مقابل جرم یکی از اعضای آن ناروا شمرد، و سالها کوشید تا توانست، در ۱۷۲۱، نخستین قوانین منظم عصر ملوک الطوایفی را پدید آورد.

III- رنجبران

طبقات منفصل- آزمایشی در ملی کردن اراضی- تثبیت دستمزد به وسیله حکومت- قحطی- صنایع دستی- پیشه وران و اصناف
مردم ژاپن، که در عصر امپراطوری به هشت سی (طبقه منفصل یا کاست) تقسیم شده بودند، در عهد ملوک الطوایفی به صورت چهار طبقه یا بلکه صنف درآمدند: طبقه سامورای، طبقه صنعتگر، طبقه کشاورز، و طبقه بازرگان، که پست تر از سه طبقه دیگر به شمار می رفت. غیر از این طبقات، کثیری برده نیز وجود داشتند. اینان قریب پنج درصد جمعیت را تشکیل می دادند و جنایتکاران و اسیران جنگی و همچنین کودکانی را که به وسیله والدینشان به فروش رسیده یا به وسیله آدم ربایان دزدیده و فروخته شده بودند، در برمی گرفتند.۱ طبقه منفصلی به نام «اتا» نیز دیرزمانی دوام آورد. اعضای این طبقه قصابان و دباغان و رفتگران بودند و، به مناسبت مشاغل خود، پلید و قابل اجتناب و اخس ناس محسوب می شدند.
بیشتر مردم ژاپن، که در عصر یوشیمونه به سی میلیون می رسیدند، کشتکار بودند و با جدیت تمام در زمینهای قابل کشت، یعنی یک هشتم سرزمین کوهستانی ژاپن، کشاورزی می کردند.۲ دولت، در دوره عظمت شهرنارا، اراضی را ملی کرد و به کشاورزان اجاره داد. کشاورزان می توانستند قطعات زمین را مدت شش سال یا مادام العمر در اختیار گیرند. اما، به فکر آنکه سرانجام باید اراضی را به دولت پس دهند، در نگاهداری و بهبود آنها قصور می ورزیدند. پس، دولت بار دیگر مالکیت خصوصی را برقرار گردانید، ولی پذیرفت که هر سال در فصل بهار مبلغی به کشتکاران کمک کند. با وجود این کمک، زندگی کشتکاران بخوبی نمی گشت، و به همین علت، آنان از کاهلی و انحطاط مصون می ماندند! مزراع بسیار کوچک بودند، و حتی در دوره ملوک الطوایفی زمینی به وسعت ۵،۲ کیلومتر مربع وسیله معیشت دوهزار تن محسوب می شد. برزگر موظف بود که سالیانه سی روز برای حکومت بیگاری کند. اگر در مدت بیگاری مختصر سستی یا غفلتی از او سرمی زد، با ضربت نیزه به زندگیش خاتمه می دادند.۳ حکومت، در قرن هفتم ۶ درصد، در قرن دوازدهم ۷۲ درصد، و در قرن نوزدهم ۴۰ درصد محصول برزگران را به عنوان باجهای گوناگون از آنان می گرفت. برزگران کارافزارهای بسیار ساده و ابتدایی به کار می بردند. در زمستان جامه پست سبکی می پوشیدند و در تابستان معمولا چیزی به تن نمی کردند و سازو برگی جز ظرفهای برنج و چند کاسه و قاشقهای میله ای نداشتند. خانه های آنان کلبه هایی آنچنان سست بود که ساختن آنها بیش از سه چهار روز به طول نمی کشید. گاه به گاه زلزله کلبه ها را با خاک یکسان می کرد. قحطی نیز پیکرهای کشاورزان را از تاب و توان می انداخت. در عصر توکوگاوا، اگر برزگری برای دیگری کار می کرد، دستمزد او مانند سایر دستمزدها ازجانب حکومت تعیین می شد. با این وصف دستمزدها سخت نازل بود. کاموچومی در کتاب هوجوکی، که یکی از مشهورترین آثار ادبی ژاپن است، می نویسد که در هشت سال فاصله ۱۱۷۷و ۱۱۸۵ مصیبتهای گوناگون –زلزله و قحطی و حریق- کیوتو را تقریباً به نابودی کشانید.۱ شرح قحطی سال ۱۱۸۱، که نویسنده خود شاهد آن بوده است، یکی از نمونه های اصیل نثر ژاپنی است:
در همه ولایات، مردم زمینهای خود را رها کردند و به بخشهای دیگر رفتند، یا خانه های خود را از یاد بردند و رفتند تا در کوهها به سر برند. همه نوع دعا رواج گرفت و حتی مراسم دینی، که در اوضاع متعارف نامعمول بود، احیا شد. اما هیچ یک سودی نداد … . اهالی پایتخت درصدد برآمدند که اشیای گرانبهای خود را یکایک [برای نان] فدا کنند، ولی کسی پروای آنها نداشت. گدایان در راهها انبوه می شدند، و بانگ مویه آنان در گوش ما طنین می افکند. … همه از گرسنگی به جان آمده بودند، و به مرور زمان، از بینوایی، به ما آن رسید که در قصه «ماهی برکه کوچک» به ماهی رسید! عاقبت، حتی مردم ظاهر آراسته، که کلاه بر سر و کفش به پا داشتند، خانه به خانه می رفتند و با ابرام گدایی می کردند. گاهی، در همان حال که از حرکت موجوداتی چنان فلکزده به حیرت می افتادی، می دیدی که در برابر چشمانت از پا درمی آیند. کسان بیشمار در زیر دیوارهای باغها یا کنار جاده ها از قحطی می مردند، و اجساد آنان جهان را از بوهای بد می آکند. سپس، بر اثر دگرگونی اجساد، مناظری که چشم تاب دیدنش نداشت به وجود می آمد. مردم بی نان خانه های خود را فرو می کوبیدند و سازو وبرگ آن را در بازار می فروختند. گفته اند که توده ای از ساز وبرگ خانه نمی توانست معیشت یک تن را در یک روز کفایت کند. مشاهده قطعات مزین به شنگرف یا ورقه های سیم و زر در میان هیمه ها عجیب می نمود. … نکته بسیار اسف آور دیگر این بود که هرگاه مرد و زنی سخت بسته یکدیگر بودند، آن که محبتی سرشارتر و وفایی عمیقتر داشت، زودتر از دیگری جان می داد، زیرا چیزی را که محتملا از راه گدایی به دست آورده بود، به محبوب خود واگذاشته بود! پرپیداست که والدین پیش از فرزندانشان می مردند. نوزادانی دیده می شدند که به پستانهای مادران مرده خود آویخته بودند، بی آنکه از مرگ آنان آگاه باشند … . شمار کسانی که تنها در ماههای چهارم و پنجم در مرکز کیوتو درگذشتند ۴۲۳۰۰ بود.
این فاجعه را با چهره درخشان کیوتوی ۱۶۹۱، به شرحی که کمپفر نقل می کند، بسنجید:
کیوتو خزانه بزرگ همه فراورده ها و کالاهای ژاپن، و مهمترین شهر تجارتی امپراطوری است. در این شهر، بندرت خانه ای می بینیم که در آن چیزی ساخته یا فروخته نشود. در اینجاست که مس را تصفیه می کنند، پول سکه می زنند، به چاپ کتاب می پردازند، و بر

۱٫ شدیدترین حریق ژاپن در ۱۶۵۷، در یدو (توکیو) روی داد و شهر را کاملا منهدم کرد و ۱۰۰,۰۰۰ تن را کشت.
گرانبهاترین پارچه ها گلهایی از زر و سیم می بافند. در اینجا فراوانند بهترین و کمیابترین رنگمایه ها، هنرمندانه ترین حکاکیها، همه نوع ابزار موسیقی، تصویرها و گنجه های صیقلی، اشیای گوناگون- از طلا و سایر فلزات، مخصوصاً فولاد- همچون آبدیده ترین تیغها و سلاحهای دیگر، و همچنین باشکوهترین و خوشنماترین جامه ها و همه نوع بازیچه و عروسکهایی که سرخود را به حرکت درمی آورند، و چیزهای بیشمار دیگر که ذکر نام آنها از مجال سخن بیرون است. مختصر کلام، هرچه فکر بدان رسد، درکیوتو یافت می شود، و هر چه در خارج در نهایت پاکیزگی فراهم آید، به وسیله هنرمندان این پایتخت مورد تقلید قرار می گیرد. … درخیابانهای عمده، خانه هایی که عهده دار فروش چیزی نباشند معدودند، و من به نوبه خود به اینان، که برای فراورده هایی چنان فراوان خریدار می یابند، با ستایش می نگرم.
مدتها پیش از این زمان، صنایع و هنرهای چین به ژاپن راه یافته بود. ژاپن، همچنان که امروز در تهیه کالاهای ارزان ماشینی از مربیان غربی خود پیش افتاده است، در عصر توکوگاوا، در پرتو فراگرفتن همه هنرها و صنایع چین و کره، با آن کشورها بنای رقابت گذاشت و گاهی از آنها پیش افتاد. ژاپنیان، مانند اروپاییان قرون وسطی، بیشتر کارها را در محیط خانواده صورت می دادند. خانواده ها فن یا مهارت خود را از نسلی به نسلی می رساندند و غالباً به نام حرفه خود نامدار می شدند. ژاپن، همانند اروپای قرون وسطی، دارای سازمانهای صنفی بود. اصناف اساساً از استادان صنعتگر، که بیرحمانه به استثمار شاگردان خود می پرداختند و با ورود افراد جدید به صنف خود شدیداً مخالفت می ورزیدند، مرکب بود، و کارگران ساده بندرت در اصناف راه می یافتند. صنف صراف یکی از صنفهای نیرومند به شمار می رفت، و صرافان ودیعه می پذیرفتند، قبض و سفته صادر می کردند، به بازرگانان و صنعتگران و حکومت وام می دادند. در حدود سال ۱۶۳۶، وظایف مهم مالی جامعه بر عهده صنف صراف افتاد، و در شهرها بازرگانان و سرمایه داران بزرگ پدید آمدند و با رشک و خشم به اشراف فئودال، که قدرت سیاسی را در انحصار خود داشتند و طلاپرستی را نکوهش می کردند می نگریستند. در جریان عصر توکوگاوا، ثروت سوداگران تدریجاً فزونی گرفت و سرانجام، به مدد عطیه های امریکا و توپهای اروپا، باعث انفجار ژاپن قدیم شد.

IV – مردم

قامت- آرایه ها- لباس- خوراک- آداب مردمداری- نوشابه ساکی- مراسم چای نوشی- گلپرستی- طبیعت دوستی- باغها- خانه ها
ژاپنیان، که اکنون در جهان سیاست بیش از اقوام دیگر اهمیت دارند، دارای قامتی کوتاه هستند. قد متوسط مردان ۱,۶۰ متر و قد متوسط زنان ۱,۴۸ متر است. در وصف یکی از جنگاوران بزرگ، به نام تامورا مارو، گفته اند که قامتش رسا بود … و به ۱,۷۲ متر
می رسید. برخی از کارشناسان علم تغذیه برآنند که علت این کوتاهی، کمی آهک در غذاهای ژاپنی است، و کمی آهک زاده کمی شیر است، و کمی شیر معلول کمی چراگاه در سرزمین پرجمعیت ژاپن است. این نظر، مانند نظرهای دیگر این علم، گمانه ای بیش نیست. زنان ظاهری ظریف و ناتوان دارند، ولی مانند مردان نیرومندند، و سبب این نیرومندی، که تنها در مواقع اضطرار ظاهر می شود، قوت جسمانی نیست، بلکه محتملا جسارت روحی است. حرکات، و همچنین چهره های زنان، زیبا می نماید، و بازتاب لطافت و صفای آنان در آثار هنری ژاپنی بروشنی مشاهده می شود.
ژاپن باستان، مانند کشورهای دیگر، طالب لوازم آرایه های گوناگون بود. حتی در اوایل دوره عظمت کیوتو، مردان والامقام به روی خود پودر می مالیدند، گونه ها را سرخ می کردند، به جامه خود عطر می پاشیدند، و هر جا که می رفتند آیینه ای با خود می بردند. زنان از قرنها پیش با پودر چهره ها را می پوشاندند. بانوی نویسنده سی شوناگون، در یادداشتهای خود موسوم به یادداشتهای بالشی (حدود ۹۹۱ میلادی) با آزرم می گوید: «سر را خم کردم و چهره ام را با آستین پوشانیدم. با این کار، خطرپاک شدن پودر و نمودار گردیدن لکه های چهره در میان بود.» زنان سرخاب به گونه های خود می مالیدند، ناخنها را رنگ می کردند، و گاهی لب زیرین را به رنگ طلا درمی آورند. در قرن هفدهم، شانزده چیز، و در قرن هجدهم، بیست چیز در آرایش زنانه استعمال می شد؛ پانزده سبک برای آرایش پیش سر، و دوازده سبک برای آرایش پشت سر می شناختند؛ ابروها را می تراشیدند و به جای آنها هلال یا اشکال دیگر می کشیدند؛ در دو طرف پیشانی دو خال سیاه می گذاشتند تا برای دندانها، که با رنگ سیاه پوشانیده می شد، قرینه هایی به وجود آید. برآوردن کاخ گیسوی بانوان در دست آرایشگران کاردان از دو تا شش ساعت وقت می گرفت. در عصر هیان، اکثر مردان فرق سر را می تراشیدند و بقیه موها را به هم می بافتند و، بدان وسیله، سر را به دو نیمه منقسم می کردند. با آنکه ریش مردان پرپشت نبود، انبوهی آن واجب بود، و کسانی که اصلا ریش نداشتند، ریش مصنوعی بر چهره می گذاشتند. در خانه های بزرگان، به هر مهمان یک موچین داده می شد تا از ریش آرایی باز نماند.
ژاپنیان عصر عظمت نارا، به تقلید چینیان، در زیر ردای تنگ خود شلوار می پوشیدند. در دوره عظمت کیوتو، ردای گشاد مرسوم شد. مردان و زنان از دو تا بیست ردای رنگارنگ روی یکدیگر برتن می کردند. سرآستینها رنگهای گوناگون رداها را جلوه گر می کرد و معرف مقام صاحبان آنها بو د. زمانی آستینهای لباس زنانه به قدری بلند شد که به زیر زانوها می رسید. به هر یک از آستینها زنگوله می آویختند تا چون زنان به خرامیدن پردازند، زنگوله ها به صدا درآید. در روزهای برفی و بارانی، بانوان کفشهای چوبینی که پاشنه های آنها ۲۵ میلیمتر ارتفاع داشت به پا می کردند. ژاپنیان، در دوره توکوگاوا، چنان درکار پوشش به تکلف گراییدند که شوگونها کوشیدند تا، برخلاف جریان تاریخ، مدپرستی را به حکم قانون متوقف سازند. پس، ریش گذاری، برخی از شیوه های آرایش مو، جورابهای کوتاه، شلوارهای مزین و قلابدوزی شده و دارای آستر ابریشمین را ممنوع کردند و عسسها را به بازداشت مردم خوش لباس گماردند! این قوانین در مواردی جامه عمل پوشید. اما مردم حماقت زده، برای فرار از قوانین، دست به ابتکارات خردمندانه ای زدند. در دوره های بعد، شهوت پوشیدن رداهای متعدد فرو نشست، و ژاپنیان به صورت یکی از ساده پوشترین و خوشپوش ترین اقوام درآمدند.
درگذشته، هیچ ملتی پاکیزه تر از ملت ژاپن نبود. توانگران روزی سه بار لباس خود را تغییر می دادند، و فقرا، همچون اغنیا، هر روز تن خود را می شستند.۱ مردم روستایی، در فصل تابستان در وانهایی که درخارج خانه ها قرار داشت شستشو می کردند و در همان حال با همسایگان به گفتگو می پرداختند. در زمستان، برای گرم کردن بدن، در آبی که حرارتش به ۴۳,۵ درجه سانتیگراد می رسید، خود را می شستند. پیش از آنکه تجمل به حیات ژاپنی داخل شود، خوراک مردم ساده و سالم بود. چینیان قدیم گفته اند که ژاپنیان «قومی دراز عمرند، و مردم صدساله در میان ایشان فراوانند.» خوراک اصلی آنان برنج بود، ولی اشخاص، به فراخور درآمد خود، ماهی و سبزی و جلبک دریایی و میوه و گوشت نیز مصرف می کردند. گذشته از اشراف و جنگجویان، کمتر کسی به گوشت دسترس داشت. باربران ژاپنی، که به برنج و اندکی ماهی قناعت می ورزیدند، دارای عضلاتی محکم و ریه های قوی بودند و می توانستند، بدون زحمت، در هر شبانه روز، از هشتاد تا صدو سی کیلومتر راه بروند. اما وقتی که به گوشت الفت گرفتند، این قدرت را از دست دادند.۲ امپراطوران عصر عظمت کیوتو زاهدانه کوشیدند که، موافق آیین بودا، کشتن و خوردن حیوانات را قدغن کنند. ولی، مردم چون گوشت را خوراکی لذید یافتند، هر وقت که قدرت خریدن آن را داشتند، در خوردنش افراط ورزیدند؛ حق هم داشتند، زیرا متوجه شدند که روحانیان بودایی خود نیز، چون به خلوت می روند، چنان می کنند.
ژاپنیان، مانند چینیان و فرانسویان، طباخی را یکی از زیباییهای اصلی تمدن می دانستند. طباخان، مانند هنرمندان و فیلسوفان، به نحله های گوناگون تقسیم می شدند و، برای دفاع از دستورهای غذایی خود، با یکدیگر مشاجره می کردند. آداب غذاخوردن به اندازه آداب دینداری اهمیت داشت. ترتیب و کمیت لقمه ها، و وضع بدن در مراحل متفاوت غذاخوردن، بدقت معین شده بود. برخاستن صدا از دهان زنان در وقت خوردن یا نوشیدن ممنوع بود. اما از مردان انتظار می رفت که با بادگلو از پذیرایی میزبان تشکر کنند! هنگام صرف طعام، در برابر میزی که چند اینچ ارتفاع داشت، روی یک یا هر دو پا برزمین می نشستند، و گاهی، بی آنکه میزی در میان باشد، خوراک را روی حصیری می گذاشتند. معمولا صرف طعام با نوشیدن جامی از شراب گرم برنج یا ساکی آغاز می شد. زیرا چینیان از تاهیتو، شاعر قرن هفتم، آموخته بودند که ساکی یگانه مشکل گشای حیات است:
آنچه خردمندان هفتگانه،
آن مردان اعصار کهن، می جستند،
بی گمان ساکی بود.
به جای آنکه خردمندانه
با هیئتی موقر هویدا شویم،
چه بهتر است که ساکی بنوشیم،
مست شویم و نعره سردهیم.
چون راست است
که مرگ فرجام همگان است،
پس بیا تا زنده ایم
شادی کنیم.
حتی گوهری که شب هنگام می درخشد،
نزد ما بیقدرتر است
از نشاطی که ساکی در دل می افکند.
اشراف ژاپن چای را مقدستر از ساکی می انگاشتند. این برگ خوش طعم، که بیمزگی آب جوشیده را علاج می کند، نخستین بار در سال ۸۰۵ میلادی از چین به ژاپن آمد، اما پا نگرفت. به سال ۱۱۹۱، دوباره آن را به ژاپن آوردند، و این بار رواج کامل یافت. در ابتدا برگ چای را زهرناک می شمردند و از آن سودی نمی جستند. ولی روزی یکی از شوگونها که در شراب ساکی زیاده روی کرده و میزده شده بود، چند فنجان از آن نوشابه خارجی نوشید و حالش به جا آمد. از آن پس، ژاپنیان ارزش چای را یافتند. سنگینی قیمت چای بر لطف آن افزود. بزرگان کوزه های کوچک چای را به عنوان هدایایی گرانبها به یکدیگر پیشکش می کردند و به جنگاوران دلاور جایزه می دادند. کسانی که بر این سعادت دست می یافتند، دوستان خود را فرا می خواندند تا از آن نوشابه شاهانه سهمی ببرند. ژاپنیان برای چای نوشیدن آداب پیچیده و ظریفی وضع کردند. ریکیو، معروف به «چایسالار»، با وضع شش قانون نقض ناپذیر، چای نوشی را به صورت نوعی کار دینی درآورد: می بایست که در مجالس چای نوشی یا چانویو (به معنی «آب گرم برای چای») با زدن چوبکهای مخصوص، میهمانان را به چایگاه فراخواند، و ظرف آبدست را همواره از آب پرنگاه داشت. مهمان اگر در خانه افزار یا محل پذیرایی متوجه نقصی شود، باید آرام و بیدرنگ مجلس را ترک گوید. سخن جز در موضوعات بزرگ و عالی نباید راند. مجلس چای جای سخنان بی ارزش و فریبنده و تملق آمیز نیست، و نباید بیش از چهار ساعت طول کشد. در مجالس چای نوشی قوری وجود نداشت، بلکه گرد چای را در فنجانی خوش نقش قرار می دادند و روی آن آب جوش می ریختند و فنجان را دست به دست می گردانیدند. پس، هر یک از مهمانان جرعه ای می آشامید و بدقت لبه فنجان را با دستمال پاک می کرد. وقتی که آخرین مهمان بازپسین جرعه چای را می نوشید، باردیگر فنجان را دور می گردانیدند، به این قصد که، با موشکافی، جنس و نقش و نگار آن را معاینه کنند. به این ترتیب، مراسم چای نوشی سبب گردید که چینی سازان همواره در ظرافت فنجانها و کاسه های ظریفتر اهتمام ورزند، و آداب ژاپنی با وقر و لطف و صفا مقرون شود.گلپرستی نیز در ژاپن رواج داشت. ریکیو چایسالار، همچنانکه آداب چای نوشی را وضع کرد، برگلها نیز به اندازه فنجانهای چای ارج نهاد. چون شنید که هیده یوشی می خواهد به دیدن گلهای داوودی او برود، همه شکوفه های باغ را جز یکی از میان برد، بدان منظور که آن یکی، بدون نظیر و رقیب، در مقابل چشمان شوگون مخوف بدرخشد!۲ فن گل آرایی همراه با آداب چای نوشی در سده های پانزده و شانزده تکامل یافت و در سده هجده هنری مستقل شد. استادان گلشناس به زنان و مردان می آموختند که چگونه در باغها گلبوته برویانند و چگونه خانه های خود را با آن بیارایند. می گفتند: تحسین گل کافی نیست، باید در برگ و شاخه و ساقه آن زیبایی بیابیم، جمال هزار گل را در یک گل ببینیم، و گلها را نه تنها از روی رنگ، بلکه از لحاظ خطوط و اشکال هم بسنجیم. به مرور ایام، چای و گل و شعر و رقص ضرورتهای زندگی زنان اشرافی ژاپن شد.
گلپرستی آیین ژاپنیان است. با شوقی دینی و غیرتی ملی گل را می ستایند و شکفتن و بالیدن گلها را بدقت زیر نظر می گیرند. می توان گفت که در ماه فروردین، با پدیداری شکوفه های گیلاس، همه ژاپنیان یکی دوهفته برای تماشای آنها دست از کار می کشند و حتی به زیارت خطه های گیلاس پرور می شتابند.۳ در ژاپن به میوه درخت گیلاس اعتنایی ندارند، بلکه شکوفه آن را، که علامت ممیز جنگجویان فداکار این کشور است، می پرستند. گاه محکومانی که به سوی قتلگاه خود می روند، در راه تقاضای گل می کنند. بانو چیو در قطعه شعر مشهوری می گوید که دختری برای بردن آب به سر چاه رفت. در آنجامشاهده کرد که دلو و ریسمان و پیچکها به هم بافته شده اند؛ برای آنکه پیچکها را نشکند، از چاه دور شد و از جای دیگر آب آورد! تسورایوکی شاعر گفته است: «کنه قلب انسان هرگز به بیرون نمی تراود، اما در روستای من گلها، مانند پیش، عطربیزی می کنند.» این سخن ساده از سترگترین اشعار ژاپنی است، زیرا نگرش یک ملت و یکی از استنتاجات نادر فلسفه را در قالبی زیبا ریخته است. هیچ قومی هیچ گاه مانند ژاپنیان به طبیعت مهر نورزیده است. در هیچ سرزمینی مردان و زنان با چنین اخلاصی جلوه های طبیعی زمین و آسمان و دریا را پذیرا نشده اند، با چنین دقتی به باغ آفرینی نپرداخته اند، و اینچنین از گیاهان نگاهداری و پرستاری نکرده اند. از دیدگاه ژاپنیان، لزومی ندارد که شاعرانی رمانتیک چون روسو و وردزورث بیایند و رفعت کوهها و جمال دریاچه ها را بازگو کنند. در ژاپن بندرت خانه ای بی گل و گلدان، و شعری خالی از وصف طبیعت وجود دارد. اسکار وایلد می گفت که انگلیس نباید با فرانسه بجنگد، زیرا نثر فرانسه عالی است. بر همین شیوه، امریکا باید با ژاپن از در صلح درآید، زیرا این ملت همچنانکه گرسنه قدرت است، تشنه زیبایی نیز هست.
فن باغپروری، همراه آیین بودایی و چایکاری، از چین به ژاپن آمد. اما در این مورد نیز ژاپنیان آنچه از طریق تقلید گرفتند، با نیروی خلاق خود دگرگون ساختند. ژاپنیان در عدم تقارن، زیبایی می دیدند و در شگفتیهای اشکال بدیع، لطفی خاص می یافتند. ریشه درختان و بوته ها را در گلدان می نهادند و از رشد طبیعی آنها جلوگیری می کردند و، با طنزی شیطانی و شوقی سرکش، آنها را چنان می پرورانیدند که به صورتهایی غریب درآیند و، در محیط آرام باغ، همانند اشجار بادخورده و تابدار طبیعت طوفانی ژاپن گردند. دهانه های آتشفشانها و کناره های پرشیب کشور خود را می کاویدند تا صخره هایی را که بر اثر آتشهای نهانی به صورت فلز در می آیند یا در طی قرنها، به دست امواج صبور، اشکال درهم شگرف به خود می گیرند، مشاهده کنند. دریاچه می ساختند، مسیر رودهای هرز را تغییر می دادند، پلهایی که سخت طبیعی به نظر می آید، روی رودها برپا می داشتند و، در همه این کارهای مطبوع، با طمأنینه به تازه جویی می گراییدند، و هم براثر گذشتگان گام می گذاشتند.
کسانی که جا و وسیله داشتند، خانه خود را به باغی پیوند می دادند. خانه ها سست بنیاد، اما زیبا بود. زلزله از ساختن خانه های مرتفع ممانعت می کرد. با این وصف، درودگران، خانه های چوبی کاملی می ساختند، در عین سادگی و زیبایی، از لحاظ معماری، بیهمتا. در این خانه ها پرده، نیم تخت، تختخواب، میز و صندلی، وسایل تجمل و خودنمایی، قاب تصویر، و مجسمه وجود نداشت. طاقچه را با شاخه گلی می آراستند، دیوارهای اطاق را با تصویری کاغذی یا کتیبه ای خوش نقش زینت می دادند، و کف اطاقها را با حصیری مفروش می کردند. لوازم اطاقها منحصر به پشتی و رحل و گنجه کتاب، و نیز قفسه ای که لحافها و تشکها را از انظار مخفی می داشت، بود. خانواده ژاپنی در خانه ای چنین محقر یا در کلبه روستایی محقرتری به سر می برد و، در میان طوفانهای جنگ و انقلاب و فساد سیاسی و کشمکش دینی، حیات و تمدن جزایر مقدس را استمرار می بخشید.

مطالب تاریخی بیشتر >  هرمز سوم

V- خانواده

اقتدار پدر- وضع زن- کودکان- اخلاق جنسی- گیشا- عشق
در شرق، بیش از غرب، باید منشأ حقیقی نظام اجتماعی رادر خانواده جست. اقتدار فوق العاده پدر در ژاپن و سایر کشورهای شرقی نشانه پس ماندگی جامعه نبود، بلکه نشانه رجحان حکومت خانوادگی بر حکومت سیاسی بود. شرق کمتر از غرب بر فرد تکیه می کرد. حکومت دارای سازمانی منظم نبود، و از این رو خانواده بر افراد خود سلطه تام می ورزید. آنچه مورد توجه جامعه بود، آزادی خانواده بود، نه آزادی فرد. خانواده واحد اقتصادی تولید و واحد اجتماعی انتظامات به شمار می رفت، و آنچه اهمیت داشت بقا و توسعه خانواده بود، نه توفیق و پیشرفت فرد. پدر دارای قدرتی قاهر بود، ولی قدرت او رنگی طبیعی و ضروری و انسانی داشت. می توانست عروس یا داماد خود را از خانه خود بیرون کند و نوادگان را نگاه دارد؛ می توانست فرزندان را به گناه بیعفتی یا جرم بزرگ دیگر بکشد؛ کودکان را به برده داران یا روسپی داران بفروشد؛۱ و، با ادای یک کلمه، همسر خود را طلاق دهد. مرد متعارف یک زن برمی گزید، اما مردان طبقات بالا متعه های متعدد می گرفتند. خیانت شوهر را نسبت به زن بی اهمیت می شمردند. وقتی که مسیحیت داخل ژاپن شد، نویسندگان ژاپنی شکایت کردند که این دین متعه گری و زنا کاری را در شمار معاصی می آورد و آرامش خانوادگی را بر هم می زند.
در ژاپن نیز مانند چین، زنان دوره های ابتدایی وضعی بهتر از زنان دوره های بعد داشتند. در میان امپراطوران کهن، شش زن دیده می شوند. در دوره عظمت کیوتو، زنان در حیات اجتماعی و ادبی کشور عهده دار نقشهایی بزرگ و شاید درجه اول بودند؛ و شاید بتوان گفت که در زناکاری بر شوهران خود پیشی می گرفتند و عفت خود را به ستایشی می فروختند. بانوسی شونوگان می نویسد که جوانی می خواست، با قاصد، نامه ای برای معشوق خود بفرستد. اما در راه دختری رهگذر دید و برای اینکه به او عشق ورزد، از ارسال نامه غافل شد. این نویسنده ظریف طبع چنین می افزاید: «نمی دانم وقتی که قاصد نامه عطرآگین جوان عاشق را نزد معشوق برد، آیا با مشاهده مرد میهمانی که در حضور بانو بود، در تحویل دادن نامه به تردید افتاد یا نه!» در ژاپن، پس از استقرار سلطه جنگیان فئودال و در جریان تناوب آرامشها و بحرانهای طبیعی و اجتماعی، تفوق مرد بر زن استوار شد، و مردان زنان را از سه نوع فرمانبرداری ناگزیر کردند: فرمانبرداری از پدر، شوهر، و پسر. از آن پس مردان بندرت چیزی جز آداب مردمداری به زنان آموختند و خیانت آنان را با مرگ کیفر دادند. اگر شوهری همسر خود را خائن می یافت، می توانست او و یارش را بیدرنگ بکشد. ای یه یاسوی زیرک مقرر داشت که اگر شوهر زن خائن خود را به قتل رساند ولی از کشتن یارش درگذرد، خود واجب القتل است. اک کن فیلسوف به شوهران اندرز می دهد که زنان پرگو یا عربده جو را طلاق دهند، اما به زنان می سپارد که در مقابل شوهران هرزه و وحشی، نرمی و مهربانی را مضاعف کنند. براثر ادامه این تعالیم خشن، زن ژاپنی فعالترین و مطیعترین و باوفاترین زن عالم شد. جهانگردان بارها به این پرسش رسیده اند که آیا غرب نباید از نظام اجتماعیی که چنین زنان بزرگواری پرورده است، سرمشق گیرد؟
ژاپن، در عصر درخشش سامورایها، برخلاف رسم مقدس و دیرینه اکثر کشورهای شرقی، مردم را به تولیدمثل و تکثیر جمعیت برنمی انگیخت. چون شمار جمعیت بالا رفته و برانبوهی جمعیت افزوده شده بود، افراد طبقه سامورای پیش از سی سالگی زناشویی نمی کردند و بیش از دو فرزند نمی آوردند. با این وصف، عموم مردم در همسرگزیدن و فرزند آوردن بی پروا بودند. اگر زنی از زادن قاصر بود، شوهر می توانست او را از خود براند. اگر خانواده ای فقط صاحب اولاد اناث بود، پدر، برای حفظ نام و میراث خود، پسری را به فرزندی برمی گزید. دختران از بردن ارث ممنوع بودند. خانواده می بایست اخلاق چینی را، که بر انقیاد فرزند از پدر استوار بود، به کودکان القا کند. زیرا نظام دولت وابسته نظم خانواده، و نظم خانواده زاده انقیاد فرزندان بود. در قرن هشتم، ملکه کوکن فرمان داد که هر خانواده نسخه ای از کتاب تقوای فرزندی فراهم آورد و شاگردان مدارس ایالتی یا دانشگاهها مطالب آن را بدرستی بیاموزند. همه ژاپنیان، مگر فرد سامورای که پاسداری از خداوندگار خود را برترین وظیفه می شمرد، تقوای فرزندی را فضیلت اعلا می دانستند. حتی رابطه ای که افراد را به امپراطور پیوند می داد نوعی علاقه و انقیاد فرزندی محسوب می شد. پیش از آنکه غرب در ژاپن رخنه کند و، با مفهوم آزادی فردی، سنن ژاپن را در هم شکند، مبنای اخلاق مردم ساده چیزی جز این فضیلت سترگ نبود. مسیحیت نتوانست در این جزایر پیشرفت کند، زیرا انجیل، برخلاف انتظار ژاپنیان، اصرار می ورزید که انسان باید از پدر و مادر خود بگسلد و به همسر خود بپیوندد.
صرف نظر از فرمانبرداری و وفاداری، فضایل اخلاقی کمتر از آنچه در اروپای کنونی مورد احترام است مراعات می شد. عفت مطلوب بود، و برخی از دوشیزگان طبقات بالا هرگاه بکارت خود را در خطر می دیدند، خودکشی می کردند. اما یک لغزش واحد مرادف تیره روزی نبود. مشهورترین داستان ژاپنی، گنجی مونوگاتاری، به منزله حماسه بیعفتی اشرافی است، و معروفترین مقالات ژاپنی، یعنی یادداشتهای بالشی، اثر بانوسی شوناگون، جای جای، درس آداب معصیت را به خواننده می آموزد. شهوت جنسی را مانند گرسنگی و تشنگی امری طبیعی می شمردند، و شبها هزاران مرد، که شوهرانی محترم نیز در میان آنان دیده می شدند، به یوشیوارا یا «محله گل» توکیو روی می آوردند. در خانه های آشفته و آراسته این محله، پانزده هزار روسپی، که تربیت خاص یافته بودند و جوازکار داشتند، با چهره های بزک کرده و لباسهای زیبا، پشت پنجره ها نشسته و آماده بودند که مردان ناشاد را بپذیرند، و بخوانند و برقصند و با آنان درآمیزند.
از میان اینان، گیشاها ارزش بیشتری داشتند. کلمه گیشا مرکب است از شا، در معنی «شخص»، و گی، در معنی «مهارت در نمایش». گیشاها، مانند زنان هتایرای در یونان باستان، در فن عشق ورزی و ادب دست داشتند و شهوترانی را با شعر می آمیختند. شوگون ای یه ناری (۱۷۸۷-۱۸۳۶)، در سال ۱۷۹۱، حمامهای مختلط رامایه فساد دانست و در بست و سپس، در ۱۸۲۲، برضد زنان گیشا فرمانی خشن صادر کرد. در این فرمان، گیشا چنین وصف شده است: «زنی خواننده که با ظاهر مجلل در مهمانسرا، به عنوان سرگرم ساختن مهمانان، به کاری دیگر می پردازد.» از آن پس این زنان، مانند «دخترکان بیشماری» که در زمان کمپفر چایخانه های روستاها و میکده های کنار جاده ها را آکنده بودند، در شمار روسپیان درآمدند. با اینهمه، خانواده ها همچنان گیشاها را برای رونق ضیافتهای خود دعوت می کردند. برای تربیت گیشا مدارسی به نام کابورنجو وجود داشت، و وظیفه تعلیم بر عهده گیشاهای سالدار بود. گاهی، در مدرسه ها، مجلس چای نوشی برپا می شد و معلمان و شاگردان هنرهای جذاب خود را برای مردم نمایش می دادند. خانواده های تنگدستی که از عهده نگاهداری دختران خود برنمی آمدند، آنان را به شاگردی نزد گیشاها می فرستادند و پولی می گرفتند. در ژاپن، صدها داستان درباره دخترانی که محض نجات خانواده خود از گرسنگی در سلک گیشاها در آمده اند، نوشته شده است.
گیشاپروری ژاپنی، با آنکه ناظران بیگانه را تکان می دهد، اساساً در مغرب زمین بیسابقه نیست، ولی البته جمال و صداقت و صفای بیشتری دارد. مطمئناً اکثر دختران ژاپنی، در زمینه عفت، از دوشیزگان غربی عقب نیستند. ژاپنیان، با وجود این مراسم علنی، با نظم و عفاف زندگی می کنند، و گرچه معمولا زناشویی ژاپنی بر محور عشق استوار نمی گردد، باز لطیفترین عشقها در بین آنان پدید می آید. هم در ادب خیالپرور، و هم در تاریخ کنونی ژاپن، کراراً به پسران و دخترانی برمی خوریم که چون، براثر مخالفت والدین، موفق به وصال زمینی نمی شوند، به امید وصل ابدی، خودکشی می کنند. عشق، موضوع عمده شعر ژاپنی به شمارنمی رود، ولی اشعار عشقی بسیار ساده و عمیق و لطیف نایاب نیست:
اوه! کاش امواج سفیدفام و دوردست
دریای آیسه
گل بودند،
تا من گردشان می آوردم
و به عشق خود پیشکش می کردم.
شاعر بزرگ، تسورایوکی، همچنانکه شیوه اوست، با آمیختن عواطف خود و طبیعت، داستان عشق رانده شده خویش را در چهار مصراع باز می گوید:
می گویی که چیزی چون گل گیلاس زودگذر نیست. …
اما من ساعتی را به یاد دارم
که گل زندگی با یک کلمه پژمرد-
بادی هم نمی وزید.

نقشه تاریخ ایران و جهان